تنهایی

مارکز می گوید:«هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست که کنار کسانی زندگی کنی که دغدغه هایت را نمیفهمند اما عزیزان تو هستند»


شاید اگر این جمله را کمی واکاوی کنیم مصداق بارزی از تنهایی است.نه تنهایی به معنای خلوت بودن دور و اطراف آدمی بلکه به معنای حس و مفهوم تنهایی !


تنهایی از آن مفاهیمی است که حس سکوت و آرامش و ترس و سالمندی ورخوت را توامان برای من تداعی میکند!


وقتی به تنهایی فکر میکنم چهره ی خیلی از آدمهای اطرافم،روبرویم صف میبندد؛آدمهایی که هر کدام به نوعی تنها هستند!


اما تنهایی هر کدامشان مفهومی متفاوت دارد و حس منحصر به فردی از تنهایی را القا میکند.


میگفت:تنهایی سخته.سخته تمام دنیایت در یک چهاردیواری خلاصه شود!


میگفت:تنهایی یعنی یک سریال را بارها و بارها تماشا کنی.یعنی چند جفت کفش زنانه و مردانه جفت کنی جلوی در ،یعنی تا خود صبح تلویزیون روشن باشد!



تنهایی یعنی پشت در اوین و کچویی و عادل آباد و رجایی شهر، بست بنشینی تا روی ماه فرزندت را ببینی!


تنهایی یعنی پر از گریه باشی و شانه ی مردانه اش زیر خاک بپوسد!


تنهایی یعنی اسم فرزندان راه دورت را بگذاری روی گلدانهای ایوان و قربان صدقه شان بروی!



تنهایی یعنی باران باشد و آبان و برگریزان چنارهای جوان خیابان ارغوان و نباشد که برایش لورکا بخوانی و ایلهان برک ؛تا از خنده های دلبرانه اش باران،شور بگیرد!




تنهایی همیشه درد نیست.رخوت نیست.تنهایی گاهی علاج است .درمان است!


تنهایی یعنی یک ساعت در روز برای خودت قهوه درست کنی و با کیک شکلاتی نوش جانش کنی;به دور از سر و صدا و استرس فردا!


یعنی موزیک مورد علاقه ات را با صدای بلند گوش کنی.یعنی بایستی جلوی آینه شکلک در بیاوری و با صدای بلند بخندی؛ به دور از غم فقدان و نیستی!



یعنی سرخاب سفیداب کنی و زیباترین لباست را بپوشی و به دور از چشم دلدار ، دلبری بیاموزی!


تنهایی هم درد است هم درمان!


تنهایی یعنی یار در بر و دنیا به کام باشد اما ترس از نبودنش کامت را تلخ کند!


تنهایی هزار رنگ است ...گاهی کدر میشود و رنگ درد و ماتم به خود میگیرد.گاهی آبی مثل آسمان و پر از حس آرامش.گاهی قرمز و به رنگ آتش و پر از حس هیجان.گاهی خاکستری میشود و سرد و خنثی.


تنهایی هایتان آبی و آسمانی!!!



آسیه محمودی