از نوشتن ، یک ویرگول سهم ما شد
تنهایی
میشد اسم این پست را گذاشت "تراوشات یک ذهن بیمار "اما نمیذارم. از اسم قشنگ گذاشتن خوشم نمیاد یا اینکه به نظرم اسم نباید قشنگ تر از مطلبی باشه که نوشتی . انگار اسم یک آدم علیل رستم باشه ، یا آدم مستمری بگیر اسمش، قارون. و دیگر دلیل موضوع چالش هفته
اخیرا ذهنم به این معطوف شده که در جمع آدم بهتری هستم تا در تنهایی، یا متاسفانه اینجور هم می شود گفت که در تنهایی، به مراتب انسان بدتری هستم ، شاید همه (یا اکثر افراد) همینطور هستند .
زندگی با دیگران ما را مجبور به رعایت آداب می کند هر چند این آداب آنقدر در ذهن رسوخ کند که در تنهایی هم آنها را رعایت کنیم .مثل بستن درب توالت ، یا پوشاندن عورت حتی در تنهایی. اما مهمترین چیز در تنهایی این است که هیچ کس وقت تو را نمیدزدد مدام از بالا به خودت نگاه می کنی و لابلای شخصیتت جستجو می کنی و همین باعث می شود ضعف هایت نمود کند .
مدتی است بنا به شرایط ، هفته ای چند شب تنها هستم . یکی از همکاران می گفت :"خوب دیوونه نمی شی؟" .
دیوانه نمی شوم اما تنها سپری کردن بیشتر شبیه مرگ می ماند تا زندگی . مرگ هم در تنهایی به سراغ هر کس می رود ،حتی مرگ های دسته جمعی هم مرگهای منفک و جدایی هستند که همزمان رخ می دهند . همچنین اگر قضاوتی پس از مرگ باشد ، به تنهایی باید حساب پس داد .
ولی زندگی لطفش به ارتباطات است .
گر چه می فرمایند:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
اما انگار شیرینی و زیبایی و تنوع و بهانه برای جمع کردن انرژی و بیدار شدن و شروع یک صبح دیگه همه وابسته به رنگ همین تعلق هاست . و به قول ابوسعید :
"مرد آن بودکه در میان خلق بنشیند وبرخیزد وبخورد وبخسبد وبخرد وبفروشد ودر بازار در میان خلق ٬ستد وداد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد"
مطلبی دیگر از این انتشارات
جاودانگی به قیمت مرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
موضوع چالش هفته: ویرگول، خط ربط همگی ما به هم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته ( اسم و رسم )