این من نیز/ منکر میشود مرا/ من کو؟/ مرا خبر نیست/ اگر مرا بینی/ سلام برسان...
چالش "داستان هیجان انگیز تو+پرسشنامه"😋
مقدمه
سلام ویرگولیون😃
چند شب پیش یه خوابی دیدم که به سرم زد یه چالش راه بندازم...😈
به نظرم اکثر مردم بیشترین هیجان زندگی شون رو زمانی تجربه میکنن که خواب هستن یعنی وقتی که رویا و کابوس می بینن. در این زمان هیجان با طعمای مختلف سراغشون میاد؛ شور و شادی، ترس و وهم، غم و ناامیدی و... هیجاناتی که شاید هرگز فرصتش در زندگی واقعی پیش نیاد که بخوان تجربش کنن...
طبیعتا به دنبال هیجان، چالش هم به وجود میاد.🤯
پس تصمیم گرفتم از چالشایی که زمان خواب دیدن برام پیش اومد یه پرسشنامه درست کنم.بزن بریمممم🏃🏻
داستان چالش
خوابم با یه کوه که ماده سبزی ازش فوران میکرد شروع شد. این ماده همینجوری بالای کوه میموند. فضاپردازی خیلی حال خوب کن بود؛ معمول نبود اما حس خوبی میداد مثل کوکائین...
یه دختره با لباس محلی شمالی میخواست بره بالای کوه که نمیدونم چه غلطی بکنه. ما شروع کردیم به بالا رفتن از کوه. به نوک قله که رسیدیم دختره دست زد به ماده سبز. ماده جامد بود ولی شبیه گوگرد با یه اشاره متلاشی شد و ریخت روی سر جهان. یه تیکه ی گندش هم به شونه ی مامان من خورد
یهو صحنه عوض شد دم در یه جایی شبیه پایگاه نظامی ایستاده بودیم. داشتیم میرفتیم گردش. عجیب این بود که بابابزرگم که فوت شده، عمم که چند سال اونور ابه و خبری ازش نیست، و اون خالم که قبلا گفتم هم بودن. خودآگاهم این موضوع رو به ناخودآگاهم گوشزد کرد. یهو همه چیز مشکوک و ترسناک شد... اونا همون اشخاصی نبودن که وانمود میکردن چون غیرممکن بود افراد مذکور اینجا، در کنار ما باشن...
چالش (1)
کولی بازی درآوردم. به محض اینکه اونا فهمیدن من واقعیتو میدونم قیافه هاشون یه جورایی مثل گرداب پیچ خورد و بهم حمله کردن. به بدبختی تونستم خودم رو از دست شون ازاد کنم و پریدم توی پایگاه نظامی. در رو به زور توی روشون بستم.
شروع کردم به دست و پنجه نرم کردن با یه قفل آهنی گنده و ناشناخته.خودآگاهم که اصلا نمیدونست این قفل چطور کار میکنه حسابی بر پدر سازندش درود فرستاد اما ناخودآگاهم بالاخره تونست درو قفل کنه. سرم رو به سمت داخل پایگاه چرخوندم؛ یه خونه بود و یه کوله پشتی توی دستم. باید وسایل فرار رو جمع میکردم...
چالش(۲)
به نظرتون اولین وسیله ای که برداشتم چی بود؟ اولش خودآگاهم اصول زلزله رو به یاد اورد باید وسایل ضروری مثل شناسنامه، کارت ملی، موبایل و اینارو برداشت. اما چیزی که ناخوداگاهم انجام داد متفاوت بود.
دفتر زیستم که روش وسواس داشتم رو برداشتم چون حتی موقع فرار هم باید درس میخوندم! بعد از اون دنبال خانوادم توی اون خونه گشتم، باید از خطر مطلع شون میکردم اما هیچ کس توی خونه نبود.
یهو گیر افتادم.توی یه کلاس بودم. یه خانم معلمی بود که صورتش سبز بود اما کم کم رنگش عادی شد. فهمیدم هرچی هست ادم نیست. یه دانش اموز دیگه هم بود؛ یه سر برای من تکون داد یعنی وضع اونم مثل منه. به رو به رو نگاه کردم یه پنجره ی باز بود؛ باید فرار میکردم...
چالش (3)
از پنجره که روی زمین پریدم، دیدم توی یه مجتمع تجاریم. به سمت در خروجی رفتم که یه بیبی یودا توی بی سیمش جیغ زد. از دست نیروی امنیتی فرار کردم. توی خیابون که اومدم، اولای شیراز بودم و همه عجیب الخلقه بودن...
چالش (4)
خیلی وقت بود که دیگه شهر نور نداشت. زنگ خونه رو زدم. مامانم درو باز کرد. نگاهی به مامانم انداختم. رنگ صورتش داشت از سبز به کرمی متمایل میشد... بله، پلات توییست داستان! مامانم در واقع سر دسته ی اون موجودات شده بود...
چالش (5)
خب طبیعتا قلبم شیکست.💔باهاش درگیر شدم اما لحظه ای که میخواستم شکستش بدم نظرم عوض شد و سعی کردم به راه راست هدایتش کنم، غافل از اینکه اون دیگه مامان من نبود و من رو کشت...
پرسشنامه
🍒1- خواب در چه زمانی لذت بخش تره؟
چرت زدن در هنگام درس خوندن و خواب عمیق در حین مسافرت😪
🍒2- اگه بتونین انتخاب کنید چه خوابی ببنید چیو انتخاب میکنید؟
سوالات کنکور و امتحانات نهایی😈
توی خواب یه سری برم اون دنیا و برگردم تا از این طریق یقین حاصل بشه
چالش 1)
🍒3- توی شرایطی هستین که همه چیز بر وفق مرادتونه اما ناگهان متوجه میشین همه چیز اونی نیست که ظاهر نشون میده؛ شما به طور ترسناکی توسط افرادی فریب خورده اید. در این زمان خطرناک چه واکنشی نشون میدین؟
مثل توی خوابم کولی بازی جواب نیست. اگه خود کاملم بود اول نشون نمیداد که حقیقت رو فهمیده. دیدین توی فیلم ها شخصیت مثل مشنگا نشون میده و سریع کلکش رو میکنن؟ اول صبر میکنم ببینم قصد و نیت شون چیه بعد با سنجیدن شرایط خودمو به فنا میدم🤓
🍒4- توی داستانی که باید برای بقا جان بکنین، ترجیح میدین زودتر بمیرین یا کسی باشین که برای زنده موندن هر مشقت جان فرسایی رو تحمل میکنه؟
والا به عنوان یک عدد تنبل اولی رو انتخاب میکنم. همون اول خوابم میمردم یا به جمع عجیب الخلقه ها می پیوستم راحت تر بودم اینجوری انقدر استرس و دردسرم نمی کشیدم🙄
چالش 2)
🍒5- در موقعیتی اضطراری توی خونه تون هستین و هر لحظه امکان داره شخصیت منفی های داستان قفل در رو بشکنن و وارد بشن و شما توی یه فضای بسته که هیچ راه گریزی نداره گیر بیفتین؛ برای فرار چه وسایل ضروری رو جمع میکنید؟
آذوقه و پول و هر وسیله ای که بشه باهاش از خود دفاع کرد مثل بطری های لیموناد مامانم که توش گل کاشته
🍒6- شما دیگه هرگز به این خونه بر نمیگردین؛ چه وسیله ای اونقدر براتون ارزشمنده که حتی به قیمت جونتون هم که شده اون رو همراه خودتون ببرین؟
هیچی. الان می پرسین اره جون خودت اون دفتر زیسته چی بود برداشتی پس؟ به خدا منم از اون انتخاب ناخوداگاهم حیرانم😵
چالش 3)
🍒7- در این موقعیتِ مرگ و زندگی، آیا هنوزم مفاهیمی مثل انسانیت و همنوع دوستی معنا خواهند داشت؟ شما به فردی مانند خودتون کمک خواهید کرد؟
حقیقتش توی خوابم خیلی دلم میخواست به اون دانش آموز کمک کنم اما درنهایت به این نتیجه رسیدم که جز سربار برای من چیزی نخواهد بود. پس فکرنکنم
🍒8- چرا برای زنده موندن تلاش میکنید؟
همینطور که در سوال 4 گفتم من همون اول مردم🤷♀️
ولی شاید برای محافظت از خانوادم
🍒9- با سه نفر گیر افتادی و مجبوری به یکی شون اعتماد کنی؛ به کدوم یکی اعتماد میکنی؟ زامبی، آدم فضایی یا هم نوعت؟
هیچ کدوم💀 اما در ظاهر به سه تاشون روی خوش نشون میدم اینجوری ضرر نکردم اگه هم بهم نارو زدن اماده بودم
چالش 4)
🍒10- تاریکی همه جا رو فرا گرفته و دیگه هیچ ایده ای برای ادامه دادن به ذهنت نمیرسه انگار به اخر خط رسیدی؛ چیکار میکنی؟ امید رو چطور پیدا میکنی؟
به لواشک،خدا و داستانی که قراره بنویسم فکر میکنم
🍒11- تنها و بی یاوری و اطرافت فقط عجیب الخلقه ست؛ باید از یکیشون کمک بگیری؛ باهاش دوست میشی یا ازش سواستفاده میکنی؟ چه ویژگیش تصمیم گیری رو برات اسون تر میکنه؟
از اونجایی که در دوست یابی ضعیفم سواستفاده. شایدم اگه خل وضع بود دوستی.😞
چالش 5)
🍒12- شما قهرمان هستین و فردی که برای شما عزیزه نقطه ی مقابل شما، یعنی ضد قهرمانه؛ آیا حاضر میشین برای نجات دنیا، دوست یا خانواده ی خودتون رو از میان بردارین؟
خوشحالم که مامانم رو نکشتم و اون من رو کشت.
در نهایت دنیا و مردمش بازم قضاوتت میکنن حتی اگه عزیزترین هات رو برای نجات شون فدا کرده باشی پس خانواده
🍒13- بعد از یه نبرد سخت زمان پیروزی نزدیکه؛ بی درنگ کار شرور رو تمام میکنین یا یه فرصت دوباره بهش میدین؟
تجربه ثابت کرده اگه به شرور رحم کنی معمولا بهت از پشت خنجر میزنه. منم ادم ریسک پذیری نیستم🌚
🍒14- نکته ی اخلاقی داستان هیجان انگیز شما چیست؟
هرچیز عجیب غریب ناشناخته ای رو دیدین انگولک نکنید😬
🍒15- قهرمانی باشی که اشتباها به بدی ازش یاد میکنن یا شروری باشی که اشتباها به خوبی ازش یاد میکنن؟
به چپم که بعدا چطوری ازم یاد میکنن ولی اینکه دهنت رو سرویس کنی براشون اخرش نمک به حروم بازی در بیارن خیلی زور داره پس شرور
چالشی باش!🍒
شما هم در مورد هیجان انگیزترین خوابی که دیدین بنویسین. یا به جای اون میتونید از یه تجربه ی واقعی صحبت کنید یا خودتون یه موقعیت هیجان انگیز رو توی ذهنتون خلق کنید! جالب تر میشه اگه پرسشنامه رو براساس داستان تون پاسخ بدید.😼
شاید تصمیم گیری هنگام هیجان سخت و عذاب اور باشه اما فکر کردن به راه حل ها قبل از وقوع هیجان سرگرم کننده و حتی مفیده ولو این هیجانات تخیلی باشن. هدف از اینکار اینه که به تخیل و احساسات هیجانی تون پر و بال بدین.🌱
همکاری دیگری از پیشگو و آفتاب گردون اما این بار مسالمت آمیز:)
پ.ن:
ببینم طبق این خواب کی میتونه بیشترین مشکلات روحی روانی رو برام پیدا کنه🤦😂
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش سی روزه؛ روز دوم... (با تأخیر)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته| پاسخنامه دستانداز!
مطلبی دیگر از این انتشارات
درخت خاطرات خانوادگی