یک راز هستم ، از آسمان افتاده ، در گوش شبنمی ، بر روی گل خفته . تا فاش شود این راز ، شنبم در جهان ، میزند پرسه :)
طبیعتی از عشق و مرگ ❤️🩹🖤
زیر نظر تو ، آسمان تاریک نشد
و تو افتادی اگر، باد زمین گیر نشد
و اندرین صف صف خلائق تو اگر جولان دادی
یا اگر لنگ لنگان رفتی ،
ساعت خانه ی ما دیر یا زود نشد ..
و تو گفتی به طبیعت که زعشق حرف بسیار داری
و ز بی اعتنایی های دشت شکایت داری
حرف می زد دل و بر سنگ وجودش حک میکرد
که سرانجام هر عشق ، خیر نشد
حرف میزد دل ولی فریاد او ،
پشت دیوار سست خنده های شهر ، شنیده نشد...
باز هم بخوان بر شهر مست ، آن شعر دیروزی را
هرچند معنای آن، هیچ گاه فهمیده نشد...
مثل دریایی که بار ها از سطح آن ماهی گرفتند، ولی
هیچ گاه از عمق آن یادی نشد ... (اینجاش رو دوست دارم :) )
نوشتی و نوشتی آنچنان آخر قلم ، بر سر دفتر ، ازنفسافتاد
ولی عاقبت این قصه تمام نشد
و تو هر چه گفتی و نوشتی باز هم
دشت بر معلول هایت علت نشد ...
جایی برای عشق می خواهم
دور از تمام مردم دنیا
جایی که تنها ، من و تو باشیم
جایی میان آسمان ها
از آن روز که تو رفتی
مشتاق برای مرگ ، هم نفس با مرگم
جایی که تو باشی آخرش زیبا ست
حتی اگر آنجا ، انتهایی از مرگ باشد
یا گوشه ای از ذهن فرسوده ی من باشد
با تو مرگ معنای تازه ای پیدا کرد
آن هم رسیدن بر قدم های تو بود
کارهایی که انجام داده ای همواره عالی بود
حتی اگر آن کار افتادن از زندگی بود
می خوانمت ، هر لحظه در ذهنم ،
با فریادی که شیهه اش اشک است
می خوانمت هر لحظه بر کاغذ
با این قلم
حتی سیاهه های کوچک هم
یادی ز تو است .
یک روز من هم مثل تو میمیرم ،
آن روز به مردنم افتخار خواهی کرد .
صبر ، نه نمی کنم .
بی صبری را زندگی می کنم .
هر روز یک امید برای رسیدن به توست .
مطلبی دیگر از این انتشارات
پرتگاه..
مطلبی دیگر از این انتشارات
رو تنم کبودی بوسه هاتو...
مطلبی دیگر از این انتشارات
هشت میلیارد ریه؛ نفس میکشند؟