انچه تو به من کردی هیچ ستمکار نکرد
غم هجرت را هیچ شرابی تسکین نکرد
توی بی مهر ز مهر ادمی بری هستی
چرا قلب بی نوایی چو من مظلوم بشکستی
آهم بر لب غمم بر دل
شدم عاشق ان خونخوار سنگدل
روزگار گیرد قصاص خون من زان جور پیشه
زان سنگدل که ندارد جز زدن زخم بر عشاق اندیشه