آزاد کبیری
آزاد کبیری
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

«اما» مارمولکی دست‌وپا‌ چلفتی

مارمولک خوب است، مارمولک دست‌وپا چلفتی نه!

توی اتاق نیمه‌تاریکت، روی تختت دراز کشیدی. باد خنکی وزان است. پتوی گرمی روی پاهایت و دمنوشی هم خورده‌ای.

داری با موبایلت پرسه‌های بی‌هدفی می‌زنی که از گوشه‌ی چشم می‌بینی درست بالای سرت، روی سقف، یک مارمولک خوش‌تراشی چسبیده.

خب ترس ندارد، او آن بالاست، تو این پایین، یک هم‌زیستی صلح‌آمیز. حتی پتو را روی سرت نمی‌کشی تا مبادا مارمولک بیفتد روی پیشانی‌ات. چون به این خرنده اعتماد داری، به غضروف چسبان انگشتانش.

اما… این امای مصیبت‌بار… اما اگر مارمولک در قدمی ناشیانه، نتواند تعادلش را حفظ کند و گرانش ۹.۸ زمین او را به سمت تو بکشد چه؟ نه اصلا فکر کردن به این «اما» هم هولناک است.

اما… این امای مصیبت‌بارتر… اما اگر ناگهان عنکبوتی که از ناکجا راه کج کرده برود سمت آن مارمولک و سقف اتاقت مصاف این دو بشود چه؟ اگر آن عنکبوت درازپای نترس، با شجاعت نیشی به مارمولک بزند، مارمولک هم به غریزه دمش را قطع کند، دم جنبنده به سوی دهان بازمانده‌ات، به ثانیه‌ای، به ثانیه‌ی دیگری، به سوی دهانت، آن دم جنبنده‌‌ی دراز…

حتی فرصت نکنی به سمت دستشویی بدویی و بالا بیاوری؛ چون حالا آن دم از مری تو به سمت معده‌ات راهی است.

چشم‌هایت را آسوده می‌بندی و آرام می‌خوابی. صبح فردا تو نیز به به یک «اما» تبدیل شده‌ای.

نویسندهمارمولکادبیاتنوشتن
پانزده سال است که می‎نویسم، ولنگار، با پوستی تافته از گرمای جنوب، توی در به دری های تهران.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید