من در این پست فرض میکنم که احتمالا شما «فردی عینی» هستید، اگر فردی خلاق و خیالپرداز هستید شاید این پست زیاد به کار شما نیاید. نمیدانید عینی یا ذهنی بودن در نویسندگی چه نقشی دارد؟ پس این پست را بخوانید!
من در پست ۱۲ گام اولیه برای نویسنده شدن؛ پاس کردن پیشنیاز به پیشنیازهای نویسندگی برای کسانی که قصد دارند به این حیطه ورود کنند اشاره کردم. با این حال و بعد از خواندن این پست، ممکن است در ابتدا چشماندازی وسیع را پیش روی چشمتان تصور کنید؛ چشماندازی که مسیری هموار را برای نویسنده شدن نشان میدهد. با این حال وقتی کار به کاغذ و قلم میرسد، ممکن است این چشماندازِ در ابتدا وسیع، تبدیل به کوچهای باریک و بنبست شود. وقتی قلم بیکار میماند و کاغذ سفید، وقتی شوق اولیه فروکش میکند؛ حالا دَری که تصور میکرید به باغ سرسبز نویسندگی ختم میشود، به یک انباری تنگ و تاریک منتهی شده است: انباری از ایدههایی که هرگز به نوشته تبدیل نشده است.
چرا کلمات در مسیر ذهن به قلم میخشکند و بر کاغذ جاری و ساری نمیشوند؟ ایا چون شما تازهکار هستید؟ آیا استعداد کافی در نویسندگی ندارید؟ خب! غالبا اینطور نیست. در این صورت مشکل از کجای کار است؟
مردم از حیث استفاده از ذهن دو دستهاند: ذهنی یا عینی. یا به قول فرنگیها: Subjective or Objective
ذهنی یا عینی بودن افراد مطلقا ربطی هم به ضریب هوشی ندارد و مثلا اینطور نیست که افراد ذهنی، ضریب هوشی بالاتری داشته باشند، گرچه ممکن است این افراد تخیل و خلاقیت بیشتری داشته باشند. مسئلهای که در اینجا پیش میآید این است که بسیاری از علاقهمندان به نویسندگی افرادی «عینی» هستند. خب، این افراد ممکن است بگویند تو همین الان گفتی که افراد «ذهنی» خلاقتر و خیالپردازتر هستند؛ نویسندگی هم به خیالپردازی و خلاقیت ارتباط دارد، پس ما استعداد نویسنده شدن را نداریم...
خب من در پاسخ به چنین سوالی جواب میدهم: «نویسندگی لزوما ربطی به خلاقیت و خیالپردازی ندارد و درهای دیگری هم وجود دارند که افراد عینی میتوانند آنها را مفتاحی برای نویسنده شدن قرار دهند»
در مورد اینکه چطور اغلب مردم عینی هستند، یک مقایسه میتواند جالب باشد: شما که این پست را در ویرگول میخوانید، اطرافیانی دارید. به طور تصادفی از این افراد سوال کنید که آیا بیشتر در اینستاگرام فعال هستند یا ویرگول؟! احتمالا اغلب آنها پاسخ خواهند داد که در اینستاگرام و شاید عدهای اصلا ویرگول را نشناسند. چرا اینستاگرام اینقدر همهگیر است؟ چون رسانهای عینی است. اینستاگرام در درجه اول عکسمحور و در درجه دوم ویدئومحور است. در آن کمتر به کپشن توجه میشود. کپشن اگر هم نقشی داشته باشد، صرفا در توضیح و تفسیر تصویر است. بنابراین آشکار است که اکثر مردم عینی هستند.
ساموئل هاکایاوا یک مدل هرمی از جایگاه انواع کلمات در ارائهی مفاهیم موردنظر ارائه کرده است که به نردبام مفاهیم شهرت دارد. از نظر هاکایاوا کلمات در ۴ سطح از یک هرم قرار میگیرند.
در این بین کلمات محض آنچنان که از نامشان برمیآید، انتزاعیترین کلمات بوده و کلمات خاص عینیترین کلمات محسوب میشوند. کلمات مربوط به نامهای عمومی و گروهی در میان این دو سرِ طیفِ ذهنی بودن یا عینی بودن کلمات قرار میگیرند. اتفاقا از نظر هاکایاوا هر چه در متنتان از کلمات خاص و گروهی (کلمات عینی) بیشتر استفاده کنید، متنی زندهتر و تصویریتر خواهید داشت.
منتاها مسئله این است افراد عینی که از کلماتی هرچه بیشتر عینی و تصویری استفاده میکنند، باید تصویر آن کلمه را در قالب تجربه، فیلم یا عکس پیش روی چشمشان داشته باشند تا بتوانند درباره آن بنویسند. درست مثل نقاشی که پرترههای محشری میکشد، اما باید سوژه پیش روی چشمانش باشد و ذرهای هم در زمان انجام طراحی جُم نخورد!
طرحان یا نقاشان تازهکار را در نظر بگیرید، آنها در ابتدای هنرآموزی خود بارها از یک شی یا شخص کپی یا اصطلاحا کاور میکنند، برخی از آنها تا ابد «عینی» باقی میمانند و کارشان صرفا به گرتهبرداری دقیق از یک سوژه محدود میشود. نویسندگان نیز در شروع نیازمند منابعی عینی برای نوشتن هستند، به خصوص اگر فردی عینی باشند. این فرایند ریشه در عملکرد مغز در مکانیسم یادگیری دارد. در علوم شناختی حافظهای تحت عنوان «حافظه حرکتی یا جنبشی» مطرح میشود. این حافظه توضیح میدهد که چرا لازم است یک ویولونیست برای ویولونیست شدن ساعتها ویولون بنوازد یا یک راننده برای راننده شدن ساعتها رانندگی کند.
در نویسندگی هم شما چه فردی عینی باشید چه ذهنی باید در ابتدا بر سوژههای عینی تکیه کنید، پس از مدتی حافظه حرکتی مربوط به نویسندگی و مصالح آن مانندِ «واژگان» و «مفاهیم» در ذهن شما شکل میگیرد و با ایجاد مسیرهای عصبی مرتبط بین نورونهای عصبی در مغز، اکنون بدون رجوع به یک سوژه میتوانید، صرفا با اتکا به ذهن و حافظه خود، «نوشته» خلق کنید. بدیهی است که هر چقدر فردِ ذهنیتر، خلاقتر و خیالپردازتری باشید، این فرایند در ذهن شما سریعتر، آسانتر و قدرتمندانهتر انجام خواهد شد.
نگران نباشید! اول اینکه پس از خواندن پست ننویس! زندگی کن و اگر خواستی آن رابنویس! احتمالا قانع شدهاید که بخش اعظمی از نویسندگی مربوط به «تجربه» است. تجربه یعنی درگیر شدن با ابعاد مختلف زندگی، یعنی واقعیت، یعنی عینیت، یعنی ثبت و ضبط این واقعیتها یا استفاده از آنچه دیگران دربارهی زندگی ثبت و ضبط کردهاند. یعنی مثلا همین «عکس» که تمام اینها را گفتیم تا به آن برسیم: استفاده از عکس برای نویسندگی. عکسهایی که خودمان گرفتهایم یا دیگران گرفتهاند. (توجه داشته باشید که از نظر من، عکسنوشتهای که از عکسی که خودمان گرفتهایم، نوشته شده باشد، به مراتب باکیفیتتر و بهتر از عکسنوشتهای است که در آن از عکس دیگران استفاده شده باشد. به همین دلیل تا میتوانید خودتان عکس بگیرید.) استفاده از عکس به عنوان یک میانجی میان ما و واقعیت. در نقش همان سوژهای (شی یا شخص) که طراحان و نقشان برای طرحها و پُرترههایشان از آن استفاده میکنند. که چه بشود؟ به این امید که پس از چندی عکسنوشتهنویسی، ذهن عینی ما، ذهنیتر و نویسندگی در ما نهادینهتر شود و به جای استفاده از عکسهای واقعی، در ذهنمان از ایدهها و مفاهیم عکس بگیریم. عکسی زیبا برای خواننده و خودمان. عکسی که البته دیگر در واقعیت وجود ندارد.
اهمیت عکسنوشتهنویسی آنقدر در نویسندگی زیاد است که بخش اعظمی از آثار نویسندهی نامداری چون مهدی یزدانیخرم به وضوح یک توالی دنبالهدار از عکسنوشتههایی به هم مرتبط هستند. یزدانیخرم در اینستاگرام خود هم دائما و کاملا از عکسنوشتهنویسی استفاده میکند. بنابراین بررسی پستهای اینستاگرامی او، آموزشی در جهت عکسنوشتهنویسی به شمار میرود.
در ابتدا لازم است بدانیم خودِ عکسنوشته نویسی دارای مراتب و مراحلی است. ابتداییترین نوع عکسنوشتهنویسی چیست و چه کارکردی دارد؟ فردی که در ابتدای راه نویسندگی قرار دارد و در این مسیر «عکسنوشته نویسی» را در برنامه تمرینی خود قرار داده است، احتمالا چنین سوالی را میپرسد: چگونه از ملغمهای از عناصر و سوژههای مختلف در یک عکس، برِشی برای نوشتن پیدا کنم؟
یکی از مهارتهای پایه در نویسندگی توصیف است. توصیف یعنی وصف آنچه وجود دارد و ماوقع میشود. بنابراین فردی که در ابتدای نویسندگی قرار دارد و به سراغ عکسنوشتهنویسی میرود بهتر است، توصیف را از طریق عکسنوشته نویسی یاد بگیرد یا به عبارتی دیگر، عکسنوشتهنویسی را با «عکسنوشتهنویسی توصیفی» آغاز کند.
معنی و کارکرد عکسنوشتهنویسی توصیفی بدیهی است و عنوان به توضیح نیازی ندارد. فقط یک نکته را هم برای فهم بهتر موضوع و هم برای تمرین ذکر میکنم: از دوستداشتنیترین مکان خانهتان با موبایل یک عکس بگیرید، حالا تمام اجزای این عکس را توصیف کنید، به گونهای که در ذهن خواننده تصویری هرچه واقعیتر و دقیقتر از آن عکس نقش بگیرد. میتوانید با خود فرض کنید که دوستی نابینا در آن مکان دوستداشتنی نشسته و شما میخواهید آن قسمت از خانه را (که عکسش را گرفتهاید) برای او و البته به شکلی مکتوب مجسم کنید! همین! عکسنوشتهنویسی توصیفی دقیقا همین است! ۱۰ عکسنوشتهی توصیفی به همین منوال بنویسید و بعد با من به مرحلهی بعد بیایید.
به طور کلی عکسها دارای انواعی از جمله، عکسهای ایستا، پویا (پویایی انسانی یا غیر انسانی، مثلا کودکی که میدود پویایی انسانی و خانهای که در حال سوختن است، پویایی غیرانسانی را نشان میدهند.)، عکسهای تزئینی، خانوادگی، پرتره، طبیعت، عکسهای بنا و معماری، عکسهای فجیع، عکسهای ناگهانی، عکسهای مستد و گزارشی، عکسهای سفرنامهای یا دارای موضوعی اجتماعی هستند.
با این حال آنچه کیفیت و روند عکسنوشتهنویسی را تعیین میکند، نوع عکس نیست. عناصری که ماهیت عکس را میسازند، داستان و سرنوشت یک عکسنوشته را مشخص میکنند. توجه به این عناصر نوعی فرمول در عکسنوشتهنویسی به دست میدهد که خصوصا نویسندگان تازهکار را که عکسنوشتهنویسی توصیفی را پشت سر گذاشتهاند، از سردرگمی در مواجه با عکس نجات میدهد.
در فرمولی که من به دست میدهم زمان یک عکس، یکی از عناصری است که باید ردی از آن در عکسنوشته وجود داشته باشد. منظور البته اشاره به تاریخ و درج آن نیست. اینکه متغیرِ تاریخ در عکس چه سهمی داشته است، مدنظر است. اینکه روز بوده، شب بوده. بهار بوده، زمستان بوده و به طور خلاصه زمان چه چیزی را به این عکس اضافه یا تحمیل کرده است. مثلا توجه به اینکه عکس مذکور، قبل، همزمان یا بعد از یک مقطع تاریخی و زمانی خاص بوده است که در زندگی شخصی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نقطهی عطفی ایجاد کرده است.
در فرمولی که من به دست میدهم مکان یک عکس، از عناصری است که باید سهمی در عکسنوشته داشته باشد. اتفاقات در کجا افتاده است و چرا آنجا آفتاده؟ ویژگی دخل و تصرفکنندهی آن مکان چه بوده است؟ آن مکان چه ویژکی منحصر به فردی داشته و چگونه و چه سایهای را بر عکس انداخته است؟
در فرمولی که من به دست میدهم زمینه و کانتکست عکس، نقشی مهم و شاید مهمترین نقش را در عکسنوشتهنویسی ایفا میکند. اما زمینه اصلا چیست؟ زمینه آن چیزی است که مستقیما نه به زمان قابل انتساب است و نه به مکان؛ اما در عین حال برآیند تاثیرگذاری و تاثیرپذیری انسانها، «بَر» و «از» یک مجموعه بردار مکانی-زمانی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خاص است. مثلا عکسهایی که قبل و بعد از انقلاب در ایران گرفته شده است متعلق به دو زمینهی متفاوت است. این تفاوت و ویژگیهای خاص (مثلا تحریم، تورم، ضد غرب بودن) ناشی از یک زمان و مکان خاص نیست، بلکه ناشی از زمینه است. مثلا دو عکس از دو سفره در شب یلدا یکی در بالای شهر، یکی در پایین شهر، یکی قبل از انقلاب، یکی بعد از انقلاب. یکی قبل از تحریم یکی بعد از تحریم. یکی بعد از انقلاب در زمان خاتمی، یکی بعد از انقلاب در زمان رییسی. این تفاوتها که زمینه را میسازند به ظاهر به مکان و زمان اشاره میکنند، اما در پشت آنها مجموعه متغیرهایی وجود دارند که آن زمینه خاص را میسازند.
در فرمولی که من به دست میدهم نقش اول یا سوژه و بهانهی عکس، باید نقش پررنگی در عکسنوشتهنویسی داشته باشد. این نقش اول میتواند یک اتفاق تاریخی باشد. مثلا عکسی که سوژهاش کشتار تیانآمن چین یا فرار شاه است. یا عکسی که مربوط به زلزله بم است. میتواند یک بنا باشد، مثلا کلیسای سرکیس مقدس. میتواند یک فرد باشد. مثلا آخرین عکس از مادربزرگ دوستداشتنی در بیمارستان، قبل از مرگ. میتواند یک شی باشد. مثلا یک شالگردنی که همان مادربزرگ برای نوهاش بافته است! و حالا این نوه عکسنوشتهای برای عکس این شال مینویسد.
در فرمولی که من به دست میدهم نکته یا اتفاق ویژه عکس هم اهمیت دارد. نکته یا اتفاق ویژه عکس، آن عنصری در عکس است که قرار نبوده نقش برجستهای داشته باشد اما ناگهان برحسب اتفاقی برجسته شده است. مثلا قاب عکسی که در پشت سوژه اصلی قرار دارد. فردی که کنار سوژه اصلی قرار دارد. نوع پوشش، کتابی روی میز، یا بازتاب یک تصویر در آیینهای که در پسزمینه حضور دارد. همهی اینها حاشیههایی هستند که میتوانند بر متنِ عکس غلبه کرده و بخشی از عکسنوشته را به خود اختصاص دهند.
در فرمولی که من به دست میدهم آنچه کراپ یا از کادر خارج شده است، اهمیت بنیادین در عکسنوشتهنویسی دارد. همانطور که فضای سفید بین خطها (سطرهای ننوشته) در یک اثر مکتوب اهمیت دارد، آنچه در حین عکاسی از کادر خارج شده یا حتی بعد از عکاسی از طریق نرمافزارهای ادیت عکس، کراپ شده است، نقش مهمی ایفا میکند. گاه حتی سوژه اصلی از عکس کراپ میشود! به یاد میآورم: در یکی از ارائههای دانشگاهی، ارائهی بسیار موفقی داشتم. البته این ارائه محصول پروژهای تیمی بود و البته اصل کار را خودم انجام داده بودم. یکی از دانشجوهای خوش سر و زبان و محبوب کلاس که در پایان ارائهها همیشه دوربین به دست میشد، در حالی که دیگران من را تشویق میکردند، شروع به عکاسی کرد و من هم هی ژست میگرفتم! بعدا تصاویر آن ارائه در گروه تلگرامی قرار گرفت و من حیرتزده دیدم که من که سوژهی اصلی عکسها بودم، در هیچکدام از عکسها نیستم! آن بندهی خدا از من خوشش نمیآمد. نتیجتا چند عکس از گروه ۳ نفره ما که من در وسطشان بودم گرفته بود، یک بار از راست عکس را کراپ کرده بود که من حذف شده بودم، یک بار هم از چپ عکس را کراپ کرده بود که باز من حذف شده بودم! خدا خیرش بدهد! حداقل از این طریق مفهوم «آنچه کراپ یا از کادر خارج شده است.» کاملا در من نهادینه و ملکه ذهنم شد! فکر میکنم حالا در شما هم نهادینه شده باشد!
در فرمولی که من به دست میدهم نقطه عطف یا نمادین عکس، از مهمترین عناصر یک عکسنوشته است. نقطه عطف یا موقعیت نمادین عکس، شباهت زیادی به نکته یا اتفاق ویژه عکس دارد، با این تفاوت که دارای ارزش سمبلیک است. نقطهی عطف یا نمادین عکس به عنصرِ زمینه که پیشتر ذکرش رفت، ارجاع میدهد. شاهدی برای آن ارائه میکند. مثلا وقتی ما از زمینهی دهه ۶۰ و عکسهایی با این مختصات صحبت میکنیم، باید به خواننده یا بینندهای که دهه ۶۰ را درک نکرده، نقاط عطف یا موقعیتهای نمادینی ارائه کنیم، که او شیرفهم شود! مثلا تصویری از یک موز تک و تنها در میان گروهی از میوهها در یک میز پذیرایی! یا تصاویری از صف شیر، کپسول گاز، مانتوی اپلدار در عکسهای مختلف از آن دوران، این مختصات را آشکار میکنند. یا مثلا بالا رفتن فروش «نخودچی» در شب یلدای امسال، در صورتی که عکسی دال بر آن ثبت شود، میتواند به این اشاره کند که وقتی از وضعیت زندگی در دورهی آقای رییسی حرف میزنیم از چه حرف میزنیم!
خب! خدا را شکر، عناصر عکس تمام شد. حالا مونتاژ و تدوین این عناصر در کنار هم مانده است، تا پیکرهی یک عکسنوشته رسما شکل بگیرد. آنچه به آن «گزارشگری در عکسنوشتهنویسی» گفته میشود.
هر عکس حاوی یک رویداد و بنابراین برشی از زندگی است. بنابراین گزارش، توضیح، تشریح و توصیف آن رویداد (عکس) است و به شان نزول آن (اصلا این عکس چرا گرفته شده و داستان آن چیست.) اشاره میکند. تمام شد و رفت: گزارش، داستانِ عکس است. داستانی که مانند هر داستانی یک شروع، یک نقطه عطف و یک پایان دارد.
پایان میتواند غافلگیرکننده باشد. نقطه عطف میتواند یک «تعلیق» ایجاد کند. تعلیقی که بدون شرح بماند یا پایانِ گزارشِ عکس، (پایانبندی عکسنوشته) از آن گرهکشایی کند. همهی اینها در کنار هم باعث میشوند که داستانِ یک عکس یا همان گزارش از عکس یا به قول ما «عکسنوشته» دراماتیک شود.
شاید بهترین مثال برای توضیح مفهوم گزارش در عکسنوشتهنویسی، مثال سفرنامه باشد. هر سفرنامه مجموعهای از عکسنوشته است که هر یک موقعیت و رویدادی خاص در این سفر را توصیف، تشریح و تفسیر میکنند. اتفاقا اگر اهل سفرنامهنویسی باشید میدانید که هنگام نوشتن سفرنامه، به خصوص اگر مدتی از آن سفر، گذشته باشد، باید حتما عکسهای آن سفر، جلوی چشمتان باشد تا تماشای آنها و تداعیهای حاصل از آن، امکانِ نوشتن سفرنامه و در واقع عکسنوشتهنویسی را برای شما فراهم کند. (همان مسئلهی عینی بودن افراد)
من در شب امتحانِ درس گزارشنویسی در مطبوعات، در حالِ مطالعهی منبع امتحانی بودم. (منبع: مقالهنویسی در مطبوعات از مرحوم حسین قندی) در حالی که در حال دست و پنجه نرم کردن با استرس شب امتحان و خط کشیدن دور بخشهای مهم بودم، به مطلبی برخوردم که همان وقت اشکم را در آورد. «این مطلب یک مقاله توصیفی بود نوشتهی مرحوم ثمین باغچهبان، مورخ ۳ تیر سال ۱۳۵۵، منتشر شده در روزنامه کیهان» با عنوان «ماهرخ هنوز فراموشت نکردهام» و زیرتیترِ «دلم گورستانی است به بزرگی بیروت»
خود باغچهبان در جایی از همین مقاله اشاره میکند: «ماهرخ! من تو را از روی عکسهایت که در روزنامه چاپ میشد، شناختم. در هیچکدام از عکسهایت تو را بیلبخند ندیدم ماهرخ! همین لبخندی را که در عکس بالای این نامه بر لب داری، در تمام عکسهایت بر لب داشتی و صدایت را در روزنامهها شنیدم. حالا هشت سال است که تو فقط عکسی هستی روی کاغذ کاهی روزنامهای. و بر دیوار اتاقم نشستهای. به جایی نگاه میکنی و به چیزی لبخند میزنی؟ به کجا نگاه میکنی ماهرخ؟ به چه لبخند میزنی؟ تو نهالی نبودهای که صاعقهای در یک لحظه به خاکسترت بکشد و نه بامی گلین که زلزلهای با یک ضربه ویرانت کند...»
وای که این دیوانهوارترین مقالهایست که در تاریخ مطبوعات ایران خواندهام و همین الان نیز اشک بر چشمانم آمده است. متن کامل این مقاله را که منبع آن عکسهای روزنامهها از ماهرخ بوده است، از لینک زیر دریافت کنید:
https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/405528/%d9%85%d8%a7%d9%87%d8%b1%d8%ae-%d9%85%d9%86-%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d8%aa%d9%88-%d8%b1%d8%a7-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4-%d9%86%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d9%85
اما آخرین مرحلهی عکسنوشتهنویسی که میتواند به معنای پشت سر گذاشتن آن باشد چیست؟ (گرچه من پیشنهاد میکنم هیچگاه عکسنوشتهنویسی را ترک نکنید.) گفتیم عکسنوشتهنویسی راهکاری برای نویسندگان عینی است. بنابراین آخرین مرحله و به عبارتی پیشرفتهترین مرحله عکسنوشتهنویسی، نوشتن دربارهی عکسها، تصاویر، نقاشیها و خلاصه آثاریست که اتفاقا ذهنی بوده و از این جهت تن به فرمولی که من ساخته و پرداخته کردهام نمیدهند یا اگر هم بدهند، همیشه حجابی از ابهام را با خود حمل خواهند کرد.
این عکسی از هنر مفهومی مارسل دوشان با عنوان چشمه توالت (فواره) است. گرچه دوشان تعبیر خودش را از این اثر داشت ولی هر تعبیر و وصفی بر این عکس رواست و درست به همین دلیل تعبیرپذیر و تفسیرپذیر نیست، چون تن به تعبیر واحدی نمیدهد.
نقاشی لبخند مونالیزا از داوینچی یکی از بهترین نمونهها از این نوع تصاویر است. حاضرید چالشِ نوشتن درباره آن را تجربه کنید؟
اثر جیغ از ادوارد مونک هم از همین دست از نقاشیهاست.
و تصویر زیر هم که اثری از فرانسیس گویا است. با عنوان «ساتورن فرزندانش را میخورد» و از حیث انتزاعی بودن و تن به نوشته ندادن، غول مرحلهی آخر محسوب میشود!
تمامی آثار سالوادوره دالی و پیکاسو هم از جمله همین آثار هستند.
خب! عکسنوشتهنویسی تمام شد. اما به عنوان جایزه برای کسانی که تا به اینجا با پست همراه بودهاند، این مطلب را اضافه میکنم: داستان از این قرار است که هر عکسی مفهومی دارد. حالا با مفاهیمی که عکسی ندارند چه کنیم؟ چگونه درباره آنها بنویسیم؟ به عبارتی چگونه درباره مفاهیم ذهنی که اصلا قابل عکسبرداری نیستند و صرفا میتوان نمادهایی قراردادی برای آنها تعریف کرد، بنویسیم؟
همانطور که در ابتدای پست اشاره شد:
از نظر هاکایاوا کلمات در ۴ سطح از یک هرم قرار میگیرند.
در این بین کلمات محض آنچنان که از نامشان برمیآید، انتزاعیترین کلمات بوده و کلمات خاص عینیترین کلمات محسوب میشوند.
ما در اینجا به همان کلمات محض نظر داریم. مثلا کلمه «عدالت» را در نظر بگیرید. درست است که مثلا یک نماد ترازو برای آن قرارداد کردهاند. اما کسی نمیتواند عکس ترازو را بگذارد و بر مبنای فرمولی که ما گفتیم برای آن عکسنوشته بنویسد. نتیجه اینکار مضحک خواهد بود.
اولا من نوشتن درباره این مفاهیم را برای نویسندگان تازهکار و افراد عینی توصیه نمیکنم. دوما حتی برای نویسندگان حرفهای و افراد ذهنی هم نوشتن درباره این مفاهیم را توصیه نمیکنم.
اما به هر حال چنانچه خواستید درباره این مفاهیم بنویسید اولا پست نوشتن در مورد مسائل پیچیده چگونه است؟ را حتما بخوانید. و در ادامه: