alimo
alimo
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شعر | گاه باید رفت


گاه باید رفت...

تنها...

در شبی آکنده از غم ها...

شبی پیش از سحر،

یکباره،

ساکت،

ناگهانی،

بی خبر...

باید چو روحی ناپدید از دیده ها شد...

گاه باید همسفر

با بغض هایی در گلو خشکیده،

با اندوه هایی پشتِ لبخند از کَسان پوشیده و با گریه هایی بی‌صدا شد...

گاه باید سرفه کرد امّید واهی را...

هراسی نیست از مغروقِ دریای عمیقِ اشکِ خود گشتن

کماکان نیز ماهی را...

وَ باید گاه در یک جرعه نوشید از ولع،

جامِ سیاهی را...

وَ باید نور را پس زد...

نباید صرفا از بهر دمی کم کردنِ ناراحتی

رویی به هر کس زد...

نگاهی گاه باید بر درخت عُلقه ها انداخت؛

سویش تاخت؛

آن را با خیالی تخت آتش زد...

وَ باری گاه باید نیست شد هرچند باشد سخت...

،،،

گاه باید رفت...


«علی معلمی»

دو شعر آخر:
https://vrgl.ir/JaT5n
https://vrgl.ir/POl7l


شعردلنوشتهتنهایی
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی/ خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود (نجمه زارع)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید