یه روز کاملا عادی در جریان بود. پشت میزم نشسته بودم. داشتم با لپ تاپم ور می رفتم. تو سایت های خبری خارجی و داخلی ول می گشتم بلکه یه سوژه ی درست و حسابی گیر بیارم برای یه گزارش.
دوباره ترامپ چرت و پرت گفته بود که چیز جدیدی نیست. تو افغانستان چند تا بمب منفجر شده بود. اصلا چیز جدیدی نیست. کرونا رو که کلا بیخیال. دکتر مردانی به اندازه کافی توضیحات لازم رو ارائه کرده. دوباره یکی اختلاس کرده بود. شاید میشد یه گزارش با عنوان 10 اختلاس بزرگ تاریخ ایران تهیه کرد ولی هم موضوع جدیدی نبود. هم اینکه معلوم نبود تا وقتی که برای پخش آماده شه دوباره یکی رکورد نزده باشه. ولش کن. دوباره همه چیز گرون شده بود. وزیر جوان دوباره سورپرایزمون کرده بود. فلان بازیگر رفته بود فلان کشور بچه ش رو به دنیا بیاره. اَه. چقدر از این خبرای مزخرف بدم میاد. اصلا ارزش وقتی رو که می خوای بذاری نداره.
توییتر هم که اعصاب خورد کن تر از همیشه. بیست و چهار ساعته دارن درباره ی شلوار!!! بحث می کنن.
کلافه شده بودم. نمی دونستم باید چیکار کنم. داشتم تو همین افکار می چرخیدم که یهو یوسف اومد داخل دفترم. خیلی هیجان زده بود. معلوم بود مسیر طولانی ای رو دویده. ولی من اصلا متوجه صدای دویدنش نشده بودم. سرخ شده بود. داشت نفس نفس میزد. خم شد. دو تا دستش رو گذاشت روی زانو هاش و فقط داشت سعی می کرد نفسش بیاد سر جاش.
تو همون حال هم انگار می خواست یه چیزی بگه:((مِ.....مِس.....آ.....آ.....آج.....))
از روی صندلیم بلند شدم. رفتم طرفش و گفتم:((به به! آقای سلامی! چه خبر از این طرفا؟ چی شده یادی از ما کردی؟ خوبی داداش؟))
سرش رو آورد بالا. یه نفس عمیق کشید. تو چشمام خیره شد.(البته همون طور که می دونید یوسف همیشه فقط فکر می کنه که داره به یه چیزی زل می زنه!) انگشت اشاره دست راستش رو آورد بالا به نشانه ی اینکه یه لحظه صبر کنم. از جیب پشت شلوارش یه میکروفون در آورد و گرفت جلوی دهنش و گفت:((سلام. امروز اومدیم اینجا تا ببینیم علی می دونه مستر آجو بالاخره قرار شده هفته ی دیگه یه نشست خبری داشته باشه یا نه؟)) ?
هیچ وقت نفهمیدم یوسف از بچگیش همین جوری حرف می زده یا از وقتی خبرنگار شده. در هر صورت که اون موقع اصلا به نحوه ی حرف زدنش فکر نمی کردم. فقط داشتم با خودم می گفتم:((مستر آجو!؟ نشست خبری!؟ برای اولین بار در تاریخ!؟ گزارش!؟ ای جان???...))
زودتر از موعد رسیده بودم به سالن کنفرانس. هنوز نه خود مستر آجو اومده بود. نه خیلی از خبرنگارای دیگه. جای من خیلی خوب بود. سمت راست سالن و نزدیک تر از بقیه به جایگاه اصلی. به خاطر ماه رمضان نه آبی روی میز بود و نه میوه ای. فقط یه تیکه کاغذ تا شده وجود داشت که روش نوشته بود:علی معلمی. خبرنگار و نماینده کاربران ویرگول. به خودم افتخار کردم و نشستم روی صندلی مخصوصم. رفتم تو خودم و مشغول شدم به مرور کردن سوال هایی که قرار بود بپرسم. مدتی گذشت...
سالن تقریبا پر شده بود. یه مقدار سر و صدا ایجاد شده بود. همه منتظر بودن تا اینکه یه مرد تقریبا درشت هیکل و خوش تیپ اومد و رفت طرف جایگاهی که سمت چپ صندلی مستر آجو به عنوان مجری قرار داده بودن. دکمه ی میکروفون رو فشار داد و گفت:(( برادران و خواهران عزیز! توجه کنید. خواهش می کنم یه مقدار توجه کنید. جناب مستر آجو بزودی تشریف میارن! لطفا یه مقدار سکوت رو رعایت کنید. خانوم محترم..... خانوم....باشمام.....آقا....))
سرم پایین بود و داشتم به صدای مرد هیکلی گوش می دادم که یهو صدای صلوات بلند شد. سرم رو آوردم بالا. خودش بود. خود مستر. ایستادم. رفت طرف صندلیش. لبخندی به لب داشت و ظاهرا با تکون دادن سر داشت با حاضرین سلام و علیک می کرد. وقتی همه رو یه دید کوتاهی زد تعارف کرد تا بشینیم. نشستیم. خودش هم همین طور. جلسه دیگه رسما شروع شده بود.
در ابتدا مرد هیکلی از یه قاری دعوت کرد تا ما رو واسه مدت کوتاهی به فیض برسونه. پسر جوونی بود. صداشم خیلی خوب بود. لذت بردم. هر چند خیلی هم حواسم به چیزی که داشت می خوند نبود. کارش که تموم شد و رفت مجری دوباره شروع کرد:((بسم الله الرحمن الرحیم. و به نستعین. انه خیر ناصر و معین. با نام و یاد خدا آغاز می کنیم نشست خبری امروز ویرگول رو. تشکر می کنم از آقای پورحسینی عزیز که برای ما آیاتی رو تلاوت کردن. همچنین اگه اجازه بدید عرض و ادب و احترامی داشته باشم خدمت....))
تقریبا یه ربع داشت از این و اون تشکر می کرد. دیگه داشت اعصابم رو می ریخت بهم. باید زودتر می رفت سر اصل مطلب. داشتم خسته می شدم که بالاخره شروع کرد:((در ابتدا می خوام دعوت کنم از خبرنگار خبرگزاری فارس تا سوالاتشون رو مطرح کنن. بفرمایید.))
مردی از انتهای سالن بلند شد و گفت:((سلام عرض می کنم خدمت مستر آجوی محترم. راستش رو بخواید می خواستم یه چیزی بگم. همه ی مایی که اینجاییم فقط خبرنگاریم. ما فقط یه چیزای مبهمی رو درباره ی شرایط استارتاپ شما شنیدیم. حالا اینکه چقدرش درسته و چقدرش نیست مشخص نیست. به نظرم اگه بقیه دوستان هم موافق باشن اجازه بدیم نماینده ی کاربران سوالاشون رو مطرح کنن و ما فقط مخابره کنیم.))
همهمه ای توی سالن به وجود اومد. تقریبا همه داشتن تایید می کردن:((راست میگه.... خوبه.....احسنت))
مرد هیکلی سعی کرد فضا رو آروم کنه:((دوستان آروم تر. باشه. چشم. من که ایرادی نمی بینم اگه جناب مستر آجو هم مشکلی نداشته باشن.)) این رو گفت و رو کرد به مستر.
مستر آجو با چهره ای خندان و ته لهجه ی اصفهانی گفت:((اولا بذارید منم سلام عرض کنم خدمت همه عزیزانی که زحمت کشیدن و تشریف آوردن. دوما که خیر. به هیچ وجه مشکلی نیست. بفرمایید. نماینده ی کاربر ها چه کسی هستن؟))
بلند شدم. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:((من هستم.))
مستر آجو: خب بفرمایید. راستی شما؟
من: معلمی هستم. علی معلمی.
مستر آجو: معلمی؟ نمیشناسم. جالبه. برنامه نویس هستید؟
من:?. والا تعجب می کنم که می شنوم نمیشناسید. همون علیمو هستم.
مستر آجو: علیمو!؟ آشنا نیست.
من: چی بگم. ایشالا آقای محسنی رو که دیگه میشناسید؟ یا مثلا خانوم رجایی رو؟
مستر آجو: محسنی رو که خیر. ولی خانوم رجایی رو چرا. سهیلا رجایی منظورتونه دیگه؟
من: بله.
مستر آجو: ایشون از کاربر های برنامه نویس خوب ماست. مگه میشه نشناخت خانوم رجایی رو؟ اتفاق یه پست بی نظیر هم درباره ی برنامه نویس هوش مصنوعی شدن نوشتن اگه خونده باشید. خیلی پست خوبیه!
من:?. شما مطمئنید اون پست رو خوندید!؟
مستر آجو: حالا خیلی مهم نیست! سوالاتتون رو بفرمایید.
من: راستش رو بخواید سوال که زیاد دارم توی ذهنم. ولی خب اگه اجازه بدید بیشتر بپردازم به آپدیت آخرتون و شرایطی که برای کاربر ها به وجود آورد. اولین سوالم در رابطه با قالب جدید ویرگوله و طراحی ای که همون طور که احتمالا همه می دونن یه کپی از سایت معروف مدیومه. چرا اینکار رو کردید؟ واقعا چه دلیلی داشت؟ چه کسی این وسط مقصره؟
مستر آجو خندید و گفت:
اصلا اون شبی که این طرح اجرا شد من نمی دونستم اون هفته ست یا هفته ی بعدی. چون بهشون گفته بودم به منم نگید. خب منم مثل شما. صبح جمعه دیدم قالب تغییر کرده!
من:???. خب وقتی فهمیدید چرا تغییری ایجاد نکردید؟ کاربر ها اصلا از این تغییرات راضی نیستن.
مستر آجو: ببین آقای عزیز!
وضع ما از پارسال این موقع به مراتب بهتره.
کاربر های ما از شیش ماه پیش، از یک سال پیش آرامش بیشتری دارن.
کاربر های ما از یک سال پیش نسبت به آینده ی ویرگول امیدوار ترن.
من:???. ببخشید. می تونم بپرسم منبع آماریتون کجاست؟ بعدشم ظاهرا منظورتون از کاربر ها همون برنامه نویس هاتون باشن. نه؟
مستر آجو: اولا که ما برای تهیه این آمار از بخش آمار قدرتمند ویرگول استفاده می کنیم. دوما که مگه غیر از برنامه نویس ها ویرگول کاربر دیگه ای هم داره؟ اتفاقا من به شما هم خیلی مشکوکم. چجوری تو سایت ما عضو شدید؟
من:???. ممنونم. جواب سوالم رو گرفتم. به نظرم بریم برای سوال بعدی بهتر باشه.
مستر آجو:چرا که نه. بفرمایید:)
من: سوال بعدیم اینه که این چه مدل درآمدیه که شما برای خودتون درست کردید؟ یعنی چی که اگه بخوای پستت بیشتر دیده شه باید پول بدی؟ چرا باید این همه پست مزخرف رو فقط به خاطر پول به کاربر ها بخورونید! این چه فایده ای داره آخه؟
مرد هیکلی: آقای محترم! این چه نحوه سوال پرسیدنه!؟
مستر آجو: شما دخالت نکن لطفا! بذار جوابش رو بدم.
آنچنان رونق اقتصادی ایجاد بکنم. و اونقدر مردم از نظر درآمد، درآمد سرشار بتونه در اختیارشون قرار بگیره که اصلا به این ۴۵ هزار تومان یارانه خودشون اصلا نیاز نداشته باشن!
من:???. به نظرم این وسط تنها کسی که اقتصادش داره رونق پیدا می کنه شما هستیدا!
مستر آجو: عزیز من! این همه آدم تو این مملکت داره اقتصادشون رونق پیدا می کنه!!! همه ی اونا رو بیخیال شدی اومدی به من گیر میدی؟
افاتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض!؟
من:???. مطمئنید اینی که الان گفتید آیه ی قرآن بود!؟
مستر آجو: دیگه به نظرم داری زیاده روی می کنی. کافیه. سوال آخرت رو بپرس و تمام.
من: آخه مگه قرار نبود همه ی سوالا رو من بپرسم؟ این که فقط سه تا شد.
مستر آجو: اون مال وقتی بود که نمی دونستم اینقدر آدم پاپیچی هستی. سوال آخر.
من: سوال آخرم رو نمی دونم والا......خب...... ما توی ویرگول صبح و شب داریم اعتراض می کنیم. پست میذاریم. کامنت میذاریم. مسابقه راه میندازیم برای اعتراض! چرا حتی به یکی شون جواب نمیدید؟ واقعا ما براتون اینقدر بی ارزش هستیم؟
چهره ی مجری و سایر خبرنگار ها تو اون لحظه تماشایی بود. همه لال شده بودن. مبهوت بحث من و مستر.
البته مجری سوای از مبهوت شدنش داشت حرص هم می خورد. ولی نمی تونست حرفی بزنه. قرمز شده بود.
مستر آجو: ببین پسرجان! اولا که
مسیر ما مسیر درستی هست. راه راه درستی هست!
آپدیت جدید برای ما یه پیروزی بزرگ بود.
تا تاریخ تاریخه تاریخه! این پیروزی ما تا ابد باقی می مونه.
من:???.
مستر آجو: در ضمن. بر فرض هم که ویرگول کلی مشکل داشته باشه و آپدیت ما هم مورد رضایت شما واقع نشده باشه.
در اینگونه حوادث ما نباید با زبانمون، با قلممون، با تعبیرمون زخم به نمک کاربر ها بپاشیم!!!
من:???.
مستر آجو: بعدشم به من مربوط نیست اصلا. چرا به من بد و بیراه میگید؟
هر چه لعنت دارید بر کسی لعنت کنید که این شرایط رو برای ویرگول به وجود آورد.
من:???. خود شما نبودی که این شرایط رو برای ویرگول به وجود آوردی؟
مستر آجو: ای پسره ی:
کم سواد و بی شناسنامه و هوچی گر و تازه به دوران رسیده و و متوهم و عصر حجری و ترسو و لرزان و بزدل سیاسی و کارشکن و دروغ پراکن و افراطی و کاسب تحریم و بی عقل و سیاه نما و بدبین و بد نما و هتاک و دروغگو و انقلابی نما و دشمن انسانیت و ساده لوح که معلومه از جایی داری تغذیه میشی و خطای دید داری و دین رو نمیشناسی و از تاریخ عقب هستی و از لبخند کاربر ها می ترسی و بذر ناامیدی می کاری و حقایق رو نمی بینی و از روی شکم سیری حرف می زنی.
برو به جهنم.
بندازیدش بیرون این مردک رو. از همون اول هم می دونستم. این آدم کدش بو میداد...
.
.
.
.
.
.
.
مستر آجو:
پناه می برم به خدا از بستن دهان منتقدان!
خب کجا بودیم؟
من:
مدیران مون خیلی شبیه همدیگه هستن. زیبا نیست!؟
تمام مردم ایران:
???.
اینم از پست مستر آجوی ما.
ببخشید اگه یه خورده طولانی شد:)
و بازم عذر می خوام اگه به نظرتون خوب از آب در نیومده:)
طاعات و عبادات و نماز و روزه ها و احیا گرفتن هاتون مقبول درگاه حق.
هنوز یه شب قدر باقی مونده. خواهش می کنم. التماس می کنم حتی اگه برای یه لحظه ام که شده من رو بیارید تو ذهنتون و دعام کنید.
مخلص شما.
علی معلمی
دمتون گرم.???
جاودان باشید.?
یاعلی.