علیرضا
علیرضا
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

آخر خط دقیقا کجاست؟ کِی همه چی تموم میشه؟

سلام و درود

عرض تسلیت برای ایام عذاداری محرم

این متن رو وقتی شروع کردم به نوشتن که حال نوشتن داشتم ولی وقتی ادامه ش دادم که حال و حوصله ی نوشتن نداشتم ولی لطفا فرار نکنید چون به نظرم بدک نیست:)

موضوع هم به پایان روابط و دوستی ها برمیگرده



تقدیم به: هیچ کس



از آنجایی که تخیل ما محدوده ی خاصی ندارد و تا بی‌نهایت ادامه دارد، معمولا در تصور پایان برای چیز های مختلف ناتوان هستیم.

پایان جاده را وقتی میبینیم که دقیقا به آنجا رسیده باشیم
پایان جاده را وقتی میبینیم که دقیقا به آنجا رسیده باشیم

بیشتر چیز ها پایانی دارند که معمولا این پایان ها خوشحال کننده نیست، مثل پایان یک فیلم، رابطه یا هرچیز دیگری.

وقتی به یک پایان در بخشی از زندگی میرسیم نه راهِ رفتن داریم و نه راهِ برگشتن و تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم رها کردن است.

بازسازی، بستن زخم ها، آتل بندی شکستی ها، آماده شدن برای ادامه دادن راه و یک شروع دوباره.



معمولا پایان ها زیبا نیست:

از پایان یافتن چه چیزی شاد می شی؟ غم؟ خب بله ولی پایان یافتن شادی ها و دلخوشی ها بیشتر در مرکز توجه ماس

اینجا هم من به افکار بعد از یک پایان مزخرف اشاره میکنم

شاید از خیلیا شنیده باشید که:《یکیو میخوام که تا آخرش بمونه.》 ولی نکته اینجاست که هروقت اون بخواد که نَمونه دقیقا میشه آخرش!

جایی که نه راه پس داری نه راه پیش، وقتی که مجبوری همه چیزو رها کنی و از اول شروع کنی.
جایی که نه راه پس داری نه راه پیش، وقتی که مجبوری همه چیزو رها کنی و از اول شروع کنی.

آدم ها موندنی نیستن، اجسام هم همینطور! شرایط هوا و حتی موقعیت زمین و خورشید هم دائم در تغییره. همش دنبال دور برگردون میگردی که گذشته رو تغییر بدی ولی خب راهی نیست و فقط میتونی اشتباهت رو تکرار نکنی. بله گذشته قابل تغییر نیست ولی گذر زمان باعث تغییر زمان حال(نسبت به گذشته) میشه.

تیکه‌گاه:

گاهی اوقات وقتی داری قاطی آدم ها دنبال یک تکیه‌گاه میگردی در نهایت به این نتیجه میرسی که دیوار اتاق تیکه‌گاه مناسبیه.

تیکه به کل به دیوار

این رو هم بعد از یک پایان متوجه میشین



حیف اون همه وقت:

سعی میکنی به گذشته چنگ بندازی تا شاید یه کمش رو پس بگیری و یا تو زمان حال داشته باشی یا تغییرش بدی ولی در نهایت میگی:《حیف اون همه وقتی که تلف کردم.》



تصوراتِ نابود شده:

همون قوه تخیل ضعیف(برای تصور نزدیک به واقعیت) که اول ذکر کردم در تصور کردن پایان خوش مهارت زیادی داره و اینکه از اولِ شروع، یک پایان خوش رو تصور کنیم و موقعی که این پایان خلاف تصورات ما رخ میده و متعجب میشیم که حتی قابل پیش‌بینی هم نبوده.



حس خشم و انتقام:

چون اینجور پایان ها عادی و خوب نیست معمولا از طرف مقابل خشمگین میشیم و توی ذهن برای خالی کردن خشم و عصبانیت و غم مون سر اون ها نقشه می کشیم و خودمون رو آماده میکنیم. خشمی که ممکنه اصلا دیده نشه! خشمی در سکوت که تورو آماده به هرکاری میکنه.

کی گفته من عصبانی ام؟ بزنم تو دهنش..
کی گفته من عصبانی ام؟ بزنم تو دهنش..

عصبانیتی که نباید سرکوب بشه ولی نباید هم ناگهان رها بشه، و ممکنه اگه آروم نشه سعی کنیم روی افراد دیگه خالی ش کنیم.

راهکار پیشنهادی: نوشتن همه ی افکار منفی روی یک برگه و با یک مداد یا خودکار! روی برگه و خودکار تاکید میکنم چون نوشتن توی گوشی بی فایده ست.

بهتر کردن حال با نوشتن افکار:

هر جمله ای که تو ذهنتون شکل میگیره رو دقیق و بدون سانسور حتی با جمله بندی ناقص و فحش، بدون ترس بنویسید و بعد در آخر کاغذ رو بسوزونید.



حس شکست

حس شکست غیرقابل توصیفه

مثل شکست توی یه بازی بزرگ که باختش به قیمت جونت تموم میشه! حس میکنی باختی. حس میکنی دنیا به آخر رسیده ولی خب اون جریان که برای تو دنیا بوده به آخر رسیده و زمین هنوز داره میچرخه.



سرزنش خود

حقم بود، نباید اونجوری می بودم. این چرندیات چیه تو مغز خودت فرو میکنی؟ مگه بچه شدی تو؟ چند سالته؟ شاید تو مقصر بودی شاید هم نبودی، به هر حال الان تموم شده و با آلوده کردن روح و روان به مزخرفاتی مثل سرزنش های خود و دیگران به خودت آسیب نرسون.



اصلا اهمیت میده؟

معلومه که اون اهمیت نمیده! خب تو هم اونو به (دمپایی) چپت بگیر. میدونم حافظه ت قویه یادت نمیره ولی میتونی کم کم اهمیت ندی.

منتظر برگشتنش هم نباش! اگه قرار بود برگرده کرم روده که نداشت بره.
منتظر برگشتنش هم نباش! اگه قرار بود برگرده کرم روده که نداشت بره.



چطور کمتر اهمیت بدیم؟

فراموش کردن منسوب به مغزِ ماهیه که خب من و شما ماهی نیستیم ولی میتونیم کاری کنیم که کمتر اهمیت بدیم:

ردش رو پاک کن:

عکس، ویس، اسکرین‌شات، آیدی، شماره، یادگاری، هدیه و حتی اصطلاح! همه رو جمع کن بریز دور یا از جلوی چشم دورش کن تا یادش نیفتی.

هروقت یادش افتادی..

معلومه که نمیگم به یه چیز دیگه فکر کن، اینو همه میگن ولی سرکوب افکار نتیجه جالبی نداره. یه کاغذ بردار و بنویس فکرت رو. یادم میاد فلان چیزو می گفت.. یادم میاد اونجوری صدام می کرد و..

به نکات خوب هم فکر کن

نمیگم فقط نیمه پر لیوانو ببین ولی خب میگم همه جوانب رو در نظر بگیر. وگرنه به قول یکی از دوستام:《من میگم لیوان شکسته، بعد تو میگی نیمه پر شو ببین؟!》. البته که لیوان شکسته نیمه ی پر و خالی نداره ولی شاید توش نوشیدنی مسموم بوده و یه جورایی سود کردی ولی در جریان نیستی.



خب ممنون که وقت گذاشتی و تا اینجا مطلبو دنبال کردی، همش نکته س پس نمیشه مثل همیشه ازش خلاصه ساخت

و میخواستم بگم که همزمان با این پست استارت انتشارات بیخیالیسم رو هم زدم و امیدوارم اگه مایلین پست تون رو توی انتشارات خالی م قرار بدم کامنت بگذارید:)

به طور خلاصه، شب خوش!




پست مرتبط:

https://vrgl.ir/1e5Id

پست قبلی:

https://vrgl.ir/i4WU9
رابطهدلنوشتهحال خوبتو با من تقسیم کنبیخیالیسم
«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید