خب دوستان اول از همه سلام
میخوام موضوعی رو مطرح کنم که فکرم رو درگیر کرده که اولین بار با دیدن زنجیره غذایی به ذهنم رسید و بگم که مطلب کمی نظم شو از دست میده و درهم میشه و اینکه هم جدیه و هم نیست
مشکل اینجاست که ما حق انتخاب داریم ولی انتخاب های سطحی و مسائل جزئی مهم و غیرمهم بر اساس عواملی که از گذشته تا الان اتفاق افتادن توی گزینه های انتخاب ما قرار میگیرن
توی یک آزمون تستی ما فقط میتونیم از بین گزینه ها انتخاب کنیم پس ظاهرا آزادی وجود نداره:)
مثال: (جهت آگاهی طراح سوال خودم هستم)
چون انتخاب های ما کاملا سطحی هستند من هم مثال های سطحی استفاده میکنم
اما به سرنوشت اعتقاد ندارم و باور دارم آینده نتیجهی کار های ما و دیگران در زمان حالِ
یعنی آینده نتیجه ی زمان حالِ و وقایع دنیا مثل زنجیر به هم متصل ان
حالا برم سراغ مثال های سطحی م که موضوع همش خوراکی و مغازه های محله و شهر بود
نزدیک محله مون یک نونوایی بربری بود که بهترین نون های عمرم رو می پخت و به مدت دو سال از نون هاش لذت بردم
معمولا هم خلوت بود و صف ش دو سه نفر توش بود
یک روز صبح که ساعت شیش رفتم نون بربری کنجدی داغ همیشه رو برای صبحونه بخرم متوجه شدم مالک نونوایی از دنیا رفته(روحش شاد ولی فاتحه رو بعدا بخون الان بچسب به مطلب)
وارثین مالک نونوایی هم اون رو فروختن و مالک بعدی تصمیم گرفت نون لواش بپزه
حرف مردم محله هم کاری از پیش نبرد و از اون به بعد هیچ بربری ای مثل اون پیدا نکردم
یکی بود یکی نبود کاپوچینو بود ولی اسپرسو نبود
یه ممد آقا مغازه دار سر کوچه مون بود که مثل بقیه یه اسپرسو ساز گذاشت توی مغازه ش و به کاسبی پرداخت
منم گاهی ازش اسپرسو میگرفتم ولی یهو ممد دیگه اسپرسو درست نکرد و خودشم فقط کاپوچینو پودری خورد منم از فشار رفتم و یه "موکاپات" و یه "فرنچ پرس" و یه "قهوه جوش برا قهوه ترک" خریدم
از اون به بعد هم به هیچ ممدی روو ندادم و الان با نیمی از ممد های این سیاره مشکل دارم
یه روز که رفتم از ممد پنیر بگیرم گفت کامیونش هنوز نرسیده و یه ربع صبر کن و منم منتظر موندم
کامیون اومد و کارای تخلیه بارشو کرد و رفت
یه پنیر گرفتم و برگشتم
خب اینجا من فقط تونستم انتخاب کنم یه پنیر بردارم ولی وقتی توی کارخونه ۱۰۰۰۰ پنیر بار یک کامیون میشه اول از همه مدیر ها به راننده های کامیون میگن که به کدوم شهر برن
بعد کامیون به انتخاب مدیر ۱۰۰۰۰ پنیرو میاره
ممد ازش یک کارتن که نمیدونم چنتا توش بود(حدود پنجاه تا) میخره و بعد ۱۰ تاشو توی یخچال میچینه
مسئله ریاضی طرح نکردم! ولی خودتون ببینین که نونی که میخورم، پنیری که می خرم و قهوه ای که می خوردم تو خیلی از چیزاش هیچ نقش و حق انتخابی ندارم درسته که مهم نیست از ۱۰۰۰۰ پنیر من کدومو بردارم
ولی برای مسائل مهم و مشابه تو زندگی شرایط پیچیده میشه
حالا برم سراغ تحلیل اینکه چقدر حق انتخاب داریم
میدونی حق انتخاب نداری نمیخوای بجنگی یهو میبینی وسط میدونی (اپیکور)
قطعا توی فضا های این چنینی کسی انتخاب میکنه که قدرت دست شه مثل مدیر، پدر، رئیس یا هر عنوان برازنده دیگه ای که اینجور مواقع باید کار رو با چرب زبونی و چاپلوسی و چه بسا تملق راه انداخت که ترجیح میدم بمیرم ولی این کارو نکنم
پس ما حتی در زندگی آزاد هم نیستیم
آزادی میتونه هدف زندگی بشه؟ به نظر من ارزش جنگیدن داره و موردیه که نمیگم بیخیالش
وقتی تلاش ها نتیجه نمیدن به یک زنجیره وقایع بر میگرده و درواقع یک جورایی نتیجه کارهای بقیه روی زندگی ماست.
فرض کنید ممد آدم بدی یه
یکی از دوستان من به اسم حشمت سیبیل قشنگه که خیلی هم خدمتش ارادت داشتم(ولی الان اگه دستم بهش برسه از همون سیبیلاش دارش میزنم)دوست ممد هم هست
این دوتا با هم دعوا میکنن بعد حشمت میاد سمت من با من رفیق میشه. باز ممد به من حمله میکنه رفیقش حشمتو پس بگیره و در آخر هم این دوتا اسطوره ی تخیلی دوباره با هم رفیق میشن و این وسط من میشم بَدِ عالم!
در نتیجه گاهی شاید یه ممد بیاد رفاقت هاتون رو نابود کنه یا حالا اصلا بیخیالش
فقط خواستم بگم ضربه ای رو که نه میشه دفاع کرد و نه پیشبینی و نه جبران فقط میشه تحمل کرد و بیخیالش شد
این موضوع که آدم ها در رفت و آمد ان هم باعث میشه از ممد ها عصبانی نباشیم و حشمت هارو از یاد ببریم
در نهایت فایده این ماجرا اینه که آدم هایی مثل ممد و حشمت رو بشناسیم
ذهن تون رو درگیر این اساطیر تخیلی نکنید بریم ادامه مطلب
مطلب خیلی پراکنده شد اما امیدوارم یه چیزای درباره اینکه انتخاب های بقیه هم توی زندگی ما نقش داره دستگیرتون شده باشه
دانش آموزای زیادی از هم سن و سال هام رو دیدم که به خاطر خانواده نتونستن توو رشته ای که دوست دارن درس بخونن یا تحت تاثیر احساسات برای خانواده تغییر رشته دادن
گاهی (برای خیلیا زیاد پیش میاد) اشتباه انتخاب میکنیم، بد انتخاب میکنیم چون زنجیره نتایج اون انتخاب رو نمیدونیم ولی مطمئنم اگه انتخاب نمی کردم افکارم رو توی ویرگول بنویسم یکی از نتایج منفجر شدن مغزم بود
در آخر هم بگم که حواستون به بقیه باشه که کاراشون چه نتیجه ای برای شما داره و باز هم هوای خودتون و دوست های واقعی تون رو داشته باشین
و مثل همیشه باز هم آخر های مطلبم رو به احساسات خوب اختصاص میدم و خواستم بگم که چیزی که توش حق انتخاب نداشتیم ارزش ناراحتی نداره:)