زری عزیزم
بعضی وقتا تو زندگی اتفاقات عجیبی میفته. اتفاقاتی غیر قابل پیش بینی.
عجیب بودن اتفاق همیشه ناخوشایند نیست. ولی متاسفانه اکثر موارد این اتفاقات به ضرر ماست.
مثل اتفاقی که اخیرا برای تو افتاد. اینکه به ناحق بخوان سمتی رو که حق تو بوده به فرد دیگه ای بدن خیلی زور داره. بدتر از اون، وقتیه که میبینی همه حرفایی که قبلش بهت میزدن بهونه بوده و اگه میخواستن میشده حقت رو بهت بدن ولی ندادن.
و بدتر از همه اینکه نمیتونی صدات رو به جایی برسونی چون قوانین به نفع اونا تنظیمشده و هیچ جای اعتراضی هم وجود نداره.
این چند روز خیلی ناراحت بودم. همش خودم رو جای تو میزاشتم و حرص میخوردم. نگران از اینکه چه حسی داری و به چی داری فکر میکنی.
اینجور شد که پیش خودمگفتم هر جور شده باید تو رو ببینم. بر خلاف همیشه ترجیح دادم دیدارمون جایی باشه که رها باشیم. جاهایی که انتها نداره رو دوست دارم. محصور نباشه. جوری که هر چقدر بری به تهش نرسی. جنگل رو به همین دلیل دوست دارم. و چی بهتر از کمپ توی جنگل. اونمبا تو.
خیلی بهمخوش گذشت. صبحونه کنار دریا. ناهار در جنگل. فراموش کرده بودیم که مشکلاتی هم هست. انگار فقط توی دنیا من بودم و تو.
زری مهربونم
هر بار که میبینمت، به یکی از آرزوهم میرسم. این آرزو هم به خلوت دو نفره تو یه جای دنجبود. که با تو بهش رسیدم.
خوشبختم با تو.
دوباره بعد از خداحافظی راجع به اولین روز کار در شرایط جدید حرف زدیم چیزی که بهش اعتقاد دارم اینه که تو کسی نیستی که با گرفتن سمت اعتبار پیدا کنی. بلکه این سمته که در صورت که تو عهده دارشون بشی ارزشمند میشن.
نگرانبودی نکنه دیگران. فکر کنن که دلیل خاصی داشته که این رفتار باهات شده. ولی بهت ثابت شد که این وسط همه میدونن که حق با کیه.
زری عزیزم. مثل همیشه تو سربلندی. مطمئنم تو قویتر از همیشه به کارت ادامه میدی. این بار در جایگاهی که سزاوارشی.
بگذریم از داستانای دنیا که تمومی نداره
عصل زیبای پاییزه. تو یه نامه ای گفته بودم که دوست دارم پاییز جنگلای شمال رو ببینم. این آرزو امسال با تو محقق شد.
از پاییز و دکتر شفیعی کدکنی این شعر رو وام میگیرم و میگم:
گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از سورت سرمای سخت
هست امیدی که ابر فرودین
برگ ها رویاندش از فر بخت
بر درخت زنده بی برگی چه غم
وای بر احوال برگ بی درخت...
تو همون درخت زنده ای هستی که هیچ سرما و بی مهری بهش اثر نمیکنه
دوستت دارم
علی تو