امین
امین
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

او برای قتل من آمده

‌

مطمئنم وجود دارد، شخصی است که دنبال من میگردد و مطمئنم برای کشتن من در زمان مشخصی برنامه دارد.



گاهی می‌بینمش، چشمان کاملا مشکی همرنگ موهای سرش که گاهی آن هارا بلند میگذارد، دندان های سفید، همه چیز در او صفر و صدی است عموما عصبانی است و چهره درهم کشیده ای از او در ذهنم دارم، اغلب لباس های‌تیره میپوشد گرچه همیشه به او گفته اند رنگ روشن بیشتر به او می آید.

او با من اختلاف سنی ای‌ندارد، اورا در آینه می بینم ولی همیشه نه.

من مطمئنم او وجود دارد، او برای کشتن من آمده، یک بار که در آینه زل زده بودم تا بالآخره سر و کله اش پیدا شود اورا دیدم.

کنار من نه، در خودم ایستاده بود، من آرام به او نگاه میکردم ولی او داد میزد خیلی تکان میخورد و بااینکه چشم هایش دقیقا شبیه من بود ولی خیلی‌ ترسناک شده بود... عصبانی بود و بسیار معترض

مرا تهدید کرد و زود رفت، من از آینه نترسیدم.

به من نگفته اما مطمئنم که میخواهد از آینه خارج شود، به دنبال من میگردد...

مطمئنم که تا الان نصف پایش رااز آینه بیرون گذاشته من درحال ذره ذره آب شدن هستم.

همه چیز برای من واضح است، او مداد از دستانم گرفت و سپس مرا بغل کرد و من دیگر نتوانستم گریه کنم.

او مرا نخواهد کشت من خودم میمیرم...

عصبانیآینهقتلگریه
احساس سوختن به تماشا نمی‌شود؛ آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید