من هم مثل همه مفتون بوی باران هستم، مجذوب صدای دلنواز و دلتنگ طراوت بعد از آن.
از تماشای بارش، هرچند هم طولانی خسته نمی شدم، لذت میبردم و روح تازه میکردم
زیر باران رفتن راهم دوست داشتم؛ اما از همه اینها که بگذریم ، بیشتراز هرچیز عاشق یک کار بودم، کاری که فقط در باران های ملایم و با شدت کم و آنهم کمتر از چند ثانیه میشد تجربه کرد.
دلم میخواست زیر باران مستقیماً سر به آسمان بگیرم و تا قبل از اینکه اولین قطره در چشمم بیفتد و همه چیز را خراب کند به آسمان و قطره هایی که از کنار مردمک چشمم عبور میکنند نگاه کنم و لذت ببرم.
سهم من فقط یکی دو ثانیه بود.
گاهی کمی بیشتر زمان میبرد، بعنی وارد ثانیه سوم میشدیم، و حالا دیگر هر لحظه از آن یک ثانیه اضافه منتظر آن قطره خرابکار بودم، سقوط آن در چشم من هم شکوه خاصی داشت؛ گاهی که سرعت بارش باران کم بود میتوانستم چند قدم نهایی آن تا وارد شدن به چشم را هم دنبال کنم.
من همین یکی دو ثانیه را داشتم، با همین ثانیه ها لذت بردم، و تو انگار خوب این را متوجه شدی اما
من به تو بیشتر از یکی دو ثانیه نیاز دارم.