
به کسی که خیلی دوستش داری فکر کن ... خیلی خاطرشو می خوای آره؟ آخی ... قلب قلبی شدی؟! خدا برات نگهش داره ایشالا ...
حالا ... به بویی که موقع اجابت مزاج (شماره دو) راه می ندازه فکر کن ... حتما برات بوی آشناییه ... هنوزم خیلی دوستش داری آره؟ حاضری این بوی گندش رو تحمل کنی؟!
فکر کن یه اتفاقی براش افتاده و حالا تو مجبوری زیرش لگن بذاری، حداقل روزی سه بار ... خاطرش برات عزیزه درسته؟ ببین، اون از اینکه داره برای تو ایجاد زحمت می کنه خیلی ناراحته و اگه حس کنه داری این کار رو به زور و با انزجار و با سختی فراوان انجام میدی و هر دفعه می خوای بالا بیاری، خیلی خیلی ناراحت تر هم میشه و از خودش بیزار میشه و دلش می خواد بمیره ... پس نباید قیافه ت رو اونطوری کنی، باید یه جوری رفتار کنی که انگار داری یه کار لذت بخش انجام میدی، بالاخره اونم آدمه، می فهمه، مگه دوستش نداشتی!؟
ترجیح میدی براش پرستار بگیری آره؟ ولی اون فقط با تو راحته، دلش نمی خواد هیچکس توی اون وضعیت ببیندش!
آره می دونم تحمل اون بوی تعفن و دیدن اون صحنه ها حقیقتا کار سختیه ولی خب چه میشه کرد؟ اتفاقیه که افتاده، ممکن بود همین حادثه برای تو پیش بیاد ...
به بویی که موقع اجابت مزاج از نوع شماره دو راه می ندازی فکر کن ... همچین هم بوی بدی به نظر نمیاد درسته؟ حداقل از مال دیگران بهتره، راحت می تونی تحملش کنی، حتی روزی سی بار، درسته؟! یعنی تو آهویی چیزی هستی؟ مال تو بوی مشک و عنبر میده؟ به نظرت نظر اونی که خیلی دوستت داره هم همینه؟! اونم می تونه راحت تحملش کنه؟ اگه لگن لازم بشی حاضره ازت پرستاری کنه؟ خیلی خاطرتو می خواد آره؟!
می دونی چی می خوام بگم؟
بوی گند که بوی گنده، حالا رایحه هاش بسته به آدما و نوع تغذیه هاشون متفاوته، ولی در گند بودنش همه اتفاق نظر داریم، اما به دلایلی آدمیزاد مال خودشو خوشبوتر از بقیه می دونه، حالا واژه ی خوشبو همچین مناسب نیست ولی چه کنم؟!
القصه ... شاید باورت نشه ولی یکی از محک های دوست داشتن همینه که بتونی روده ی طرف مقابل رو، روده ی خودت بدونی، می تونی!؟ اگه نمی تونی پس به دوست داشتنت شک کن ... لااقل به عمقش شک کن ...
می دونی مادر ها چند هزار بار این کار رو برای بچه هاشون انجام میدن؟ اونم با عشق ... فکر کردی بوی گند اذیتشون نمی کنه؟! فرقی هم نمی کنه بچه شون کوچیک باشه یا بزرگ، هر وقت لازم باشه این کارو براش انجام میدن، می دونی چی می خوام بگم؟
دارم از یه معیار، یه شاخص خوب برای سنجش میزان و عمق دوست داشتن حرف می زنم ...
مادر، بچه ی خودشو عاشقانه دوست داره حتی اگه آدم بدی باشه ... و توی عشقش صادقه، دوست داشتنش خالصه، با اینکه در اکثر موارد حتی ازش قدر دانی هم نمیشه، خودشم اینو می دونه چون خودشم آنگونه که باید و شاید فرزند خوبی برای مادرش نبوده، اما بازم همه ی وجودشو برای بچه ش میذاره ...
الکی نیست که خداوند به خاطر همین یه دونه ویژگی، مادر ها رو یه جور دیگه دوست داره، حتی اگه گاهی آدمای خوبی هم نباشن!!
می دونی چرا این مِهر خالص مادرانه انقدر مهمه؟ هزار تا دلیل داره ولی من با یکیش کار دارم ...
اینکه بچه ای که طعم محبت عمیق و خالص رو چشیده باشه، بعدا هم اگه توی زندگیش باهاش روبرو بشه می شناسه ... طعم اصیل مهر واقعی رو تشخیص میده ... اما اگه تجربه ی مهر مادری رو نداشته باشه، دیگه تا آخر عمرش گیج میزنه، دیگه معیار و شاخصی برای فهمیدن حقیقتِ دوستت دارم هایی که می شنوه نداره ... اینه که راحت گول می خوره، راحت بیچاره میشه ... می دونی چی می خوام بگم؟!
مادر خیلی مهمه، خیلی از اونی که به نظر میرسه مهمتره! مادر اگه نباشه، مادر اگه مادری کردن بلد نباشه یا به هر دلیلی دور بشه از خودش ... جامعه خاک بر سر میشه، آدما سرگردون میشن، تنها میشن، کوچه خیابونی میشن، بی عاطفه میشن ...
به آدمی که خیلی دوستش داری فکر کن، ببین می دونه مادر یعنی چی؟ ببین قدر مادرشو می دونه؟ ببین اصلا اصالتی برای مادر قائله!؟ اگه نیست، هر چه سریعتر، با هر سرعتی که می تونی ازش فاصله بگیر، چون خانه از پای بست ویرانست ...