
این مهمه که داری دنبال چی می گردی، خیلی هم مهمه، چون حتما پیداش خواهی کرد!
دنبال نشونه های بیماری در بدنت می گردی؟ دنبال اخبار بد هستی؟ دنبال ویژگی های منفی در اطرافیانتی؟ صبح تا شب داری درباره ی گرونی و سیاست و بدبختی و آینده ی تلخ آدما حرف میزنی و شیش دونگ حواست به سیر صعودی قیمت هاست؟ کارت به جایی رسیده که به این نتیجه رسیدی که دیگه هیچ امیدی نیست و خرابی از حد گذشته و بزودی همه مون نیست و نابود خواهیم شد!؟ کارت به جایی رسیده که در جواب هر کسی که داره تلاش می کنه لبخند بزنه و به دیگران امید بده، میگی برو بابا تو هم انگار نفست از جای گرم درمیاد؟ یا میگی چشماتو باز کن و حقایق رو ببین یا میگی مگه کوری و اینهمه ویرونی رو نمی بینی؟!
حالتو می فهمم، بله منم دارم می بینم، کور که نیستم. منم دارم زیر بار این فشارها زندگی می کنم. بله این اوضاع نابسامان چیزی نیست که قابل انکار باشه ...
اما چیزی هم نیست که لازم باشه شما به دیگران نشونش بدی، چیزی نیست که نیاز باشه شما روش تاکید کنی و مدام درباره ش حرف بزنی ... کور که نیستیم، خودمون داریم با پوست و گوشت و تا مغز استخوان لمسش می کنیم ... اصلا نیازی نداریم که کسی چون شما چیزی رو بهمون ثابت کنه ... می دونی چی می خوام بگم!؟
می خوام بگم که اتفاقا ... شاید این تو هستی که چشماتو بستی و داری یه چیزایی رو نمی بینی و اصرار هم داری که نبینی، اصلا دنبالش نیستی ببینی، چون کارت به جایی رسیده که رسما داری وجود هر چیز خوبی و هر کور سوی امیدی رو انکار می کنی!!
خب این چه کاریه؟! این چه راهیه که داری میری؟! به نظرت با این رویه ای که تو در پیش گرفته ای، قراره فردا حالت بهتر از امروزت باشه؟ تو داری فقط دنبال نقاط منفی و تاریکی و تلخی و ناامیدی می گردی، انتظار داری پیدا نکنی!؟
شک نکن که هر روز بیشتر از دیروز پیدا خواهی کرد ... می دونی چی می خوام بگم؟!
می خوام بگم ... دارم از یه مریضی حرف میزنم. از یه اپیدمی بشدت خطرناک و فراگیر که زندگی هامونو تبدیل به یه جهنم سیاه می کنه ... دارم درباره ی زندگی های شخصی مون حرف میزنم ...
دقت کرده ای از صبح تا شب داریم به چیا فکر می کنیم و درباره ی چی حرف می زنیم!؟ دقت کرده ای برای همه ی صحبت هامون داریم دنبال چه موضوعاتی می گردیم و چه عناوینی رو انتخاب می کنیم!؟ دقت کرده ای داریم مدام چه افرادی رو و چه نظراتی رو تایید می کنیم!؟ دقت کرده ای داریم روی چه تئوری هایی تاکید می کنیم!؟ دقت کرده ای داریم دنبال چی می گردیم!؟ انتظار داری پیدا نکنیم!؟
این یه مریضیه ها!! منظورم این نیست که بشینیم حرفای قشنگ و الکی بزنیم، منظورم بلاییه که داریم سر خودمون میاریم ...
ما فقط داریم از جاهای خالی و نبودن ها و کم بودن ها حرف می زنیم و این باعث شده که دیگه هست ها و بودن ها رو نبینیم ... حواست هست داریم کور میشیم!؟
عزیزم ... ما اگه حواسمون به داشته هامون نباشه و اگه دنبال بودن ها نگردیم، هر روز کمتر از دیروز خواهند شد و حالمون مدام بد و بدتر میشه ها ...
ما داریم دستی دستی خودمونو دفن می کنیم، پیش از اینکه بمیریم داریم خاک می ریزیم رو سر خودمون، پیش از اینکه بمیریم داريم برای خودمون مراسم ختم برگزار می کنیم و رسما خودمونو مرده های متحرک خطاب می کنیم!!
واقعا انتظار داری با این فرمون، فردا حالت بهتر از امروز باشه!؟
این روزا آدما دارن یه جوری حرف میزنن که انگار دنیا به آخر رسیده ... نه عزیزم دنیا به آخر نرسیده، ما هنوز زنده ایم و هنوز هزار تا دارایی داریم که بشدت ارزشمندن ولی حواسمون بهشون نیست و انگار حتی دلمون هم نمی خواد ببینیمشون ...
آخه این چه حالیه!؟ این چه عادتیه!؟ این چه مرضیه!؟ یعنی دیدن داشته هامون انقدر کار سختیه!؟ حرف زدن از چیزهایی که داریم انقدر عجیبه!؟ می دونی چی می خوام بگم!؟
دارم از فرصت زندگی حرف می زنم، از خانواده و دوستانمون، از قیافه های آویزونی که می تونن بخندن، حتی به زور، حتی زیر اینهمه فشار، ولی نمی خندن چون فکر می کنن خندیدن اشتباهه یا کاری رو درست نمی کنه ...
پس یعنی اخم کردن و ناله و حرف های تلخ زدن درسته و کارها رو درست می کنه!؟
عزیزم ... ما مریض شده ایم، حواسمون پرت شده، داریم تیشه به ریشه ی خودمون می زنیم. یادمون رفته واژه ها و جمله ها قدرت دارن، انرژی دارن، اثر دارن ...
تو این روزای سخت، روزایی که بیشتر از همیشه به واژه های شیرین و جملات دلنشین و لبخند و همدلی نیاز داریم ... داریم برعکس رفتار می کنیم و اتفاقا داریم هرچی می تونیم تلختر حرف می زنیم ... می دونی چی می خوام بگم!؟
به نظرت کدومش بهتره!؟ دیدن داشته ها یا قفلی زدن رو نداشته ها و تلخی ها ... ای کاش لااقل دنبال راه حل هم می گشتیم ... ولی دریغ که ما مریض شده ایم ... اعتقادی به راه حل نداریم، فقط داریم ناله می کنیم و ایراد می گیریم و غر می زنیم ...
حواست هست مریض شده ایم!؟ حواست هست داریم دنبال چی می گردیم!؟