آن-
آن-
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

یعنی استرس...

زخم
زخم

حواسم نبود که شلوار پام نیست و پاهامو دراز کرده بودم،
شب امتحان جامعه خیلی عصبی بودم، و انقدر یک قسمت ساق پامو نیشگون گرفته بودم تا تمرکز کنم، حسابی بریده بریده و کبود شده بود...
اره
مامان دیدش...
اون عادتی که طبق یک روتین به خودم اسیب میزدم تموم شده، چون توی یک بازه دو ساله، یکی بهم فهموند که باید تموم بشه،
الان خیلی کم پیش میاد که اختیار از خودم خارج میشه،مثلا شاید هر چند ماهی یک بارش اینجوری به ستوه برسم..
مثل بقیه که وقتی عصبین شیشه هارو میشکونن فریاد میکشن، منم یه وقتایی میریزم سر خودم
یک گناه بزرگ!
حرفام واسش پذیرا نیست، ولی من خیلی کنترلش میکنم اما تهش میمونه به وجودم..اون بخشی که چهار ساله که هر روز اینا رو دیده و یادش مونده ،هنوزم وقتایی هست که میاد پیشم..
من، تمام تلاشمو میزارم که جلوش رو بگیرم... خودمو میسازم، ولی روندش زمان بره،خسته کنندس، و تهش،نمیدونی چیکار کنی. ..
خب
مامانم دیدش
مامانم، فکر میکردم از اون سری که رفتم بهش گفتم و مثلا مامان تونسته بود ارومم کنه، همه چیز تموم شده!
هه من بعد از اون صحبت ها با مامان خیلی بد تر شدم، تا اینکه گذشتم، از اون دوره خودم گذشتم...
مامان مثل یک گناهکار باهام حرف میزنه که قراره تنبیه بشم
اینجوریم که باشه
مامان گفت بزار ببینمش
گفتم نمیخوام!
گفت چیه
گفتم امتحان جامعه عصبیم کرده بود نیشگون گرفتم
گفت یعنی چی و داشت شروع میکرد به محاکمه
گفتم، یعنی استرس، یعنی عصبی بودن
باشه مامان؟
خب
قرار نیست مامان بگه باشه و ولم کنه..
قراره تو دادگاه بزرگتری واسش محاکمه بشم
هیچ نظری ندارم
ولی خب، این حجم از نا اگاهانه عمل کردنشون
روانیم میکنه
از مامان ممنونم، خیلی زیاد، من مامان رو زیاد اذیت میکنم، ولی خب مامان!
ببخشید!
شما منو نمیشناسید!
با من دوست نمیشید!
مهم نیست من چیکار کنم،این یه روتینه

اسیبروتینماماناسترسعصبی
منم متروک مطرود ذهن مسکوت بی مفعول تورا. greenlotus102@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید