دکتر
دکتر
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

تماس آخر من و .../ +14

این داستان برای افراد زیر 14 سال توصیه نمی‌شود...



آرزو: سلام فرید کجایی؟

آرزو: یه صدایی از انباری میاد!!!

فرید: سلام تازه حرکت کردم بیست دقیقه دیگه خونم

فرید: چه صدایی؟ احتمالاً وسیله ها تکون خردن?

آرزو: نه صداش هی بلندتر می شه!!!

فرید: صبر کن بیام خونه

فرید: یکم دیگه می رسم?

آرزو: دارم میرم تو انباری

فرید: نه ممکن دزد باشه بهت آسیب بزنه

آرزو: نه نگران نباش چاقو همراهمه

آرزو: چرا چراغا روشن نمیشه!!

آرزو: فکر کنم سوخته

فرید: نه تازه عوضشون کردم!

فرید: آرزو بیا بیرون خطر داره

آرزو: صبر کن دارم میرم داخل

آرزو: هیچی نبود وسیله ها بودن

فرید: گفتم که هیچی نیست

آرزو: واستا تا ته انباری برم مطمئن بشم

فرید: یکم می‌ترسم طوریت بشه صبر کن بیام خونه

آرزو: نه !!!

آرزو: در انباری بسته شد

آرزو: فریییید یه چیزی رو سقفه

آرزو: داره از رو دیوار میاد رو زمین

آرزو: فریییید

فرید: صبر کن الان میرسم خونه

فرید: خوبی هی پیام بده

آرزو: فرید احساس می‌کنم جلومه تاریکه فقط سایه شو می‌بینم سری بیا خونه

آرزو: فرییییییییییید?

آرزو: کجایی سری بیا می ترسم

آرزو: دستاش!!!

فرید: دارم میرسم

فرید: خوبی؟ دستاش چی؟؟

فرید: آرزو جواب بده

فرید: آرزو؟

فرید: جواب بده

فرید: چرا جواب نمیدی؟!!

فرید: آرزووووووووو؟؟؟؟

آرزو: اون نمیتونه جواب بده?

فرید: کی نمیتونه؟

فرید: تو کی هستی؟؟؟

فرید: چیکار می‌کنی؟؟

فرید: آرزو شوخیت گرفته

فرید: آرزووووووووو؟

فرید: ؟؟؟

این داستان ادامه دارد ...

ترسداستانکوتاهمرگتماس
کسی که هر نوع سیستمی را میشناسد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید