Raha
Raha
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

تضاد : قسمت نهم

آتریش گفت : مدارک رو همیشه تو اتاقش نگه میداره . باید یه بهونه ای جور کنی بری اونارو برداری !

مایا میخواست چیزی بگوید ولی صدای کوبیده شدن مزاحم مکالمه ی آنها شد .

تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق

صدا همینجوری ادامه پیدا کرد فلور احساس خوبی از کسی که پشت در بود نداشت واسه ی همین گفت : نه نه داره به در فشار میارهههه الانه که بشکنهههههه !!!

کینر گفت : پدر که مسافرته ، پس کی میتونه باشه !؟

*در شکست*

مردی با لباس پلیس وارد شد و گفت : این خونه ... البته قصر ... بدلیل تولید سروصدا و شکایت همسایگان توقیف میشود .

فلور گفت : چی !؟ من یک ماه و خورده هست که پارتی ... یعنی مهمونی نگرفتم ! به چه حقی میخواین خونه ی نازنینم رو توقیف کنی !؟ اصلا تو کی هستی . من یه وکیلم برجسته ام و بی دلیل تو کارم دخالت کنی حقت رو میذارم کف دستت !

مایا در دلش گفت : بدجور این پلیسه بنظر آشنا میاد ... انگار قبلا اینجا دیدمش . یعنی این کیه !؟

آتریش نعره زد : این که ...

پلیس دستش را روی دهان آتریش گذاشت و گفت : توی کار بزرگ تر ها دخالت نکن عزیزم وگرنه اوف میشی !

مایا گفت : نکنه میترسی هویت واقعی ات لو بره ، بدجور داری آشنا میزنی !

و دست پلیس را از روی دهان آتریش پس کشید تا آتریش ادامه ی حرفش را بگوید ، آتریش وحشت زده گفت : این هنری هست ، همکار بابا – البته اگه واقعا پدرم باشد . گول ریش و سیبیل مشکی اش رو نخورید . تابلو هست کلاه گیس گرفته ، وگرنه این موهایش بور هست !

امیلی گفت : الان بهت نشون میدم کی میتونه سر ما رو شیره بماله آقای هنری !

و دستش را سمت موهایی که در واقع کلاه گیس بودند و ان را به سختی کند . و صورت اصلی هنری معلوم شد .

فلور گفت : هرچی میدونی اعتراف کن وگرنه ...

هنری گفت : وگرنه چی ؟

فلور گفت : وگرنه فیلمی که دوربین مخفی های خانه ام از تو گرفتند را میگذاریم در اینترنت ، اونوقت ریک خبر دار میشه و میگه هنری از دست دو تا کلفت و یه وکیل و چهار تا بچه بر نیومده پس اخراج !

مایا اضافه کرد : هِری زود اعتراف کن .

و با دوربین موبایلش فیلم میگرفت تا مدرک جمع کند .

هنری تته پته گفت : ممماا فک فکررر ککردیم که اگه یه محصول درست کنیم و تتتوش یه ماده ی مخدر بگذاریم مردم مموووممعتاد اون محصول میشن و هی ازش میخرن و نمیتونن مصرف کردنش رو بگذارن کنار و اگر هم بذارن کنار بعد چند روز مریض اححووال میشن و یا خودشون و میککشن یا افسرده میشنن یا میمیرن !

من اولش موافق اینکار نبودم ولی رئیس منو تهدید میکرد . تا اینکه کم کم دستمون داشت رو میشد که تصمیم گرفتیم همه ی جرم هارو بندازیم گردن یکی ... رئیس گفت که یه خدمتکار استخدام کنیم و با حقوق زیاد گولش بزنیم همین بود ... قسم میخورم هرچی میدونم همین بود !

امیلی گفت : قسم مَسم نمیخواد بیخودی بخوری ! بگو که چجوری میتونیم ریک و گیر بندازیم .

هنری با ترس گفت : مدارک ها هویت جعلیش و دزدیدن شما بچه ها فرمول مخصوص ساخت «کافی-مانی» همه ی اینا به هر حال چند سال زندان رو به همراه خودش داره .

مایا گفت :میبینم که زبونت باز شده . باید با ما همکاری کنی و هر کاری که ریک کرد بهمون خبر بدی وگرنه این ویدیو رو برای ریک پخش میکنیم !

هنری گفت : باشه باشه . فقط دست از سرم بر دارین ...

گوشی هنری زنگ خورد .

هنری گفت : ریکه .

فلور گفت : بذار رو اسپیکر .

هنری با ترس دکمه ی اسپیکر را زد :

ریک : چطوری همکار وفادار من !

هنری : ممنون ، کار های تو چطور پیش میره ؟

فلور زیر لب گفت : همکار وفادارتون خیلی وفاداره !

هنری زمزمه کرد : خفه...

ریک : مایا اینا چطورن ؟ ازت یه خواهشی دارم .

هنری : جانم رئیس چیشده .

ریک : بهشون مشکوک شدم ، ازت میخوام یه هفته اینارو با بچه ها و خودت ببری مسافرت ، توی جزیره ی لاکچری و خفن که حواسشون پرت شه . خودت هم باهاشون برو . اینطوری نمیتونن به کار و کاسبی من شک کنن !

هنری : هزینه ی هتل چی میشه ؟

ریک : اونو خودم میدم .

هنری : اما رئیس یچیزی

ریک : چی ؟

هنری : ...

این داستان ادامه دارد ...


تضادداستان معماییداستانداستان سریالی
?You hate the RAIN- .Yeah+ ?How can any one hate the RAIN
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید