Raha
Raha
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

تضاد : قسمت یازدهم

هنری دوان دوان به سمت بچه ها و سه دوست آمد و گفت : یچیز مهم فهمیدم بچه هااا

فلور گفت : باز چیشده !؟

هنری گفت : یچیزی فهمیدم که خیلی بدرد پرونده میخوره !

مایا نعره زد : خب بگــــــــــو

هنری گفت : مالک این ساحل ...

امیلی گفت : مگه ساحل هم صاحب داره !؟

هنری گفت :خب این ساحل بخشی از مجتمع تفریحیه ، یعنی اینجا ساحل خصوصیه ...

فلور که هنوز از دست ماجرا ی " ورود مجرد ها " از دست هنری خشمگین بود پرید وسط حرف هنری و گفت : خب بقیشرو بگو ...

هنری گفت : مالک این ساحل همون ریک خودمونه !

مایا گفت : پس بگو چرا اسم ساحل " ریکاسمیت " ه !

فلور گفت : خب این به چه دردمون میخوره ؟ مالک هست که هست ، به چه کارمون میاد ؟

هنری قیافه ای مخصوص عاقل ها را گرفت : اینجا یه ساختمان هست که مربوط به کار های اداری مجتمع تفریحی " ریکاسمیت " بر میگرده ، و البته خیلی وقته در هایش بسته شده . از بعضی ساکنان این جزیره پرسیدم درمورداینساختمان و گفتند درسته که در های این ساختمان بسته است ولی هر از گاهی چراغ های این ساختمان روشن میشهورفت و آمد مخفیانه ای صورت میگیره !

امیلی گفت : پس اگه یه شب دزدکی بریم سرک بکشیم شاید بفهمیم چرا اونجا رو میخواستن مخفی اش کنن . ولی ...

فلور گفت : ولی چی ؟

امیلی : بچه هارو چیکار کنیم ؟

مایا گفت : با خود اونا میریم . بچه ها همه جیک و پیک ریک رو میدونن پس باید سر در بیارن از ساختمان !

هنری گفت : ایده ی بدی نیست ، ولی کی میریم ؟

فلور گفت : امشب نریم ، چون همه مشکوک میشن روز اول مسافرت غیب شدیم .

امیلی گفت : راستی بچه ها از وقتی که ما تو تراس نشسته این یک ساعت میگذره و بچه ها قول داده بودن ساعت هفتشببرسن ولی الان ساعت هشته !

مایا گفت : منم کم کم دارم نگرانشون میشم ...

هنری گفت : مگه کجا بردینشون ؟

فلور گفت : رفتیم کلاس والیبال ساحلی ثبت نامشون کردیم .

ولی صدای بچه هایی که شعر می‌خواندند توانست توجه هنری ، فلور ، مایا و امیلی را جلب کنند .

بچه ها می گفتند :

الکس همیشه باهوش اس

کینر همیشه دونده اس

آتریش همیشه قشنگ اس

مایکل همیشه برنده اس

اینا قهرمان آینده اس !

هرچند شعرشان از لحاظ دستوری مشکل داشت ولی حداقل نظر هنری ، فلور ، مایا و امیلی را جلب کرده بود که آنها ازتراس خارج شوند و به سمت بیرون روند تا ببینند چخبر شده است .

امیلی گفت : بچه ها کجایین شما ؟؟؟

آتریش از نا کجا آبادی ظاهر شد و گفت : ههه دیگه از این به بعد بگین قهرمان ها !

مایا گفت : چی شده ؟ هیچ میدونین نگرانتون شدیم !؟

مایکل گفت : مثل همیشه ما اسمیت ها بردیم - البته اگه واقعا فامیلی ما اسمیت باشه به هر حال ... ما قهرمان جام والیبالساحلی شدیم ! این ها هم هوادار های جدید ماهستند که برای ما شعر می‌خواندند .

کینر گفت : یکی برای همه و همه برای یکییییی . ما خواهر برادرا مثل همیشه ترکوندیم !

هنری که داشت از کوره در می‌رفت گفت : من جام مام حالی ام نمیشه پاشین بیاین تو هتل کارتون دارم .

*هتل*

هنری جرعه ، جرعه از قهوه مینوشید و پس از پایان اینکار ، گلویش را صاف کرد و گفت : گوش کنین ببینین چی میگم .

اینجا یه ساختمونی هست که مربوط به پدرتونه . و به شکل مشکوکی هر چند سال یکبار به صورت مخفیانه رفت و آمدمیشه، ما میخواهیم یه شب دزدکی توش سرک بکشیم و چون شما همه ی جیک و پیک پدرتون رو بلدید به کمک شما نیازداریم . من منتظر جواب بله/خیر شما نیستم فقط میخواستم بگم فردا شب جایی قول و قرار نذارید تا اینجا رو به یک سرانجامیبرسونیم .

بچه ها سری تکان دادند و موافقت کردند .

آتریش گفت : فقط یچیزی ما باید جایزه هامون رو از مسئول ساحل بگیریم میشه بریم ساحل چون خیلی میخوامتببینمتوش چیه ...

به این ترتیب بچه ها و بزرگتر ها راهی ساحل شدند .

جایزه هوایی که به قهرمانان دادند واقعا فوق العاده بود ، جایزه شامل :

یک کیلو شکلات شیرین

یک کیلو شکلات شیری

یک و نیم کیلو بیسکوییت اوریو با طعم های مختلف

یک کیک قهرمانی بسیار خوشمزه

بچه ها خوشحال از دیدن جایزه به همراه فلور ، هنری ، امیلی و مایا راهی هتل شدند .

*هتل*

همه ی چراغ ها خاموش بود با اینکه کسی قبل از رفتن چراغ ها را خاموش نکرده بود ...

بوی عطر گل رز می آمد !

هنری گفت : آهای ! کسی اینجا نیست ؟

فلور گفت : الو صدای ما رو می‌شنوید ؟

مایا گفت : شاید زبون ما رو نمی‌فهمن ، چائو ، اولا ، بونژور ، نی هو ، انیونگ سه هو !

ناگهان چراغ ها روشن شد و تعدادی ریسه بر سر هنری و فلور افتاد ، کسی فریاد زد : ولنتاین مبارکککککککک ! تبریکروزعشق به زوج خوشبخت مان !

هنری گفت : فکر کنم اشتباه گرفتید ، اینجا اصلا زوج نداریم چه برسه به زوج خوشبخت !

خانمی چاق گفت : نه جانم ، منظورم شما و فلور عزیز هستید دیگه . سرویس خدماتی ویژه ی هتل ما وقتی می‌فهمهزوجیوجود داره اون رو در روز ولنتاین سورپرایز می‌کنه !

فلور برای اینکه قضیه را جمع کند ، با لبخندی مصنوعی گفت : واووو خیلی سوپرایز شدیم . ممنون از سرویس دهیدقیقتون !

*یک ساعت بعد*

هنری گفت : من غلط بکنم با کسی دروغی ازدواج کنم !

فلور گفت : لعنت به روز ولنتاین ، عشق چی کشک چی ! عشق همش دروغه ! عجب گیری افتادیما !

و به کندن گل های رز از روی زمین ادامه داد .

آتریش دوان دوان به سمت هنری آمد و گفت : گوشیت داره زنگ میخوره ، ریک داره باهات تماس تصویری میگیره .

هنری گفت : فلور فلور برو یجا دیگه ... تصویری گرفته نباید تو رو ببینه ...

هنری تماس را باز کرد ، با قیافه ی عصبی ریک مواجه شد و گفت : جانم رئیس ؟

رئیس فریاد کشید : ...

این داستان ادامه دارد ...


تضادقسمت یازدهمداستانداستان سریالیداستان معمایی
?You hate the RAIN- .Yeah+ ?How can any one hate the RAIN
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید