هنری دوان دوان به سمت بچه ها و سه دوست آمد و گفت : یچیز مهم فهمیدم بچه هااا
فلور گفت : باز چیشده !؟
هنری گفت : یچیزی فهمیدم که خیلی بدرد پرونده میخوره !
مایا نعره زد : خب بگــــــــــو
هنری گفت : مالک این ساحل ...
امیلی گفت : مگه ساحل هم صاحب داره !؟
هنری گفت :خب این ساحل بخشی از مجتمع تفریحیه ، یعنی اینجا ساحل خصوصیه ...
فلور که هنوز از دست ماجرا ی " ورود مجرد ها " از دست هنری خشمگین بود پرید وسط حرف هنری و گفت : خب بقیشرو بگو ...
هنری گفت : مالک این ساحل همون ریک خودمونه !
مایا گفت : پس بگو چرا اسم ساحل " ریکاسمیت " ه !
فلور گفت : خب این به چه دردمون میخوره ؟ مالک هست که هست ، به چه کارمون میاد ؟
هنری قیافه ای مخصوص عاقل ها را گرفت : اینجا یه ساختمان هست که مربوط به کار های اداری مجتمع تفریحی " ریکاسمیت " بر میگرده ، و البته خیلی وقته در هایش بسته شده . از بعضی ساکنان این جزیره پرسیدم درمورداینساختمان و گفتند درسته که در های این ساختمان بسته است ولی هر از گاهی چراغ های این ساختمان روشن میشهورفت و آمد مخفیانه ای صورت میگیره !
امیلی گفت : پس اگه یه شب دزدکی بریم سرک بکشیم شاید بفهمیم چرا اونجا رو میخواستن مخفی اش کنن . ولی ...
فلور گفت : ولی چی ؟
امیلی : بچه هارو چیکار کنیم ؟
مایا گفت : با خود اونا میریم . بچه ها همه جیک و پیک ریک رو میدونن پس باید سر در بیارن از ساختمان !
هنری گفت : ایده ی بدی نیست ، ولی کی میریم ؟
فلور گفت : امشب نریم ، چون همه مشکوک میشن روز اول مسافرت غیب شدیم .
امیلی گفت : راستی بچه ها از وقتی که ما تو تراس نشسته این یک ساعت میگذره و بچه ها قول داده بودن ساعت هفتشببرسن ولی الان ساعت هشته !
مایا گفت : منم کم کم دارم نگرانشون میشم ...
هنری گفت : مگه کجا بردینشون ؟
فلور گفت : رفتیم کلاس والیبال ساحلی ثبت نامشون کردیم .
ولی صدای بچه هایی که شعر میخواندند توانست توجه هنری ، فلور ، مایا و امیلی را جلب کنند .
بچه ها می گفتند :
الکس همیشه باهوش اس
کینر همیشه دونده اس
آتریش همیشه قشنگ اس
مایکل همیشه برنده اس
اینا قهرمان آینده اس !
هرچند شعرشان از لحاظ دستوری مشکل داشت ولی حداقل نظر هنری ، فلور ، مایا و امیلی را جلب کرده بود که آنها ازتراس خارج شوند و به سمت بیرون روند تا ببینند چخبر شده است .
امیلی گفت : بچه ها کجایین شما ؟؟؟
آتریش از نا کجا آبادی ظاهر شد و گفت : ههه دیگه از این به بعد بگین قهرمان ها !
مایا گفت : چی شده ؟ هیچ میدونین نگرانتون شدیم !؟
مایکل گفت : مثل همیشه ما اسمیت ها بردیم - البته اگه واقعا فامیلی ما اسمیت باشه به هر حال ... ما قهرمان جام والیبالساحلی شدیم ! این ها هم هوادار های جدید ماهستند که برای ما شعر میخواندند .
کینر گفت : یکی برای همه و همه برای یکییییی . ما خواهر برادرا مثل همیشه ترکوندیم !
هنری که داشت از کوره در میرفت گفت : من جام مام حالی ام نمیشه پاشین بیاین تو هتل کارتون دارم .
*هتل*
هنری جرعه ، جرعه از قهوه مینوشید و پس از پایان اینکار ، گلویش را صاف کرد و گفت : گوش کنین ببینین چی میگم .
اینجا یه ساختمونی هست که مربوط به پدرتونه . و به شکل مشکوکی هر چند سال یکبار به صورت مخفیانه رفت و آمدمیشه، ما میخواهیم یه شب دزدکی توش سرک بکشیم و چون شما همه ی جیک و پیک پدرتون رو بلدید به کمک شما نیازداریم . من منتظر جواب بله/خیر شما نیستم فقط میخواستم بگم فردا شب جایی قول و قرار نذارید تا اینجا رو به یک سرانجامیبرسونیم .
بچه ها سری تکان دادند و موافقت کردند .
آتریش گفت : فقط یچیزی ما باید جایزه هامون رو از مسئول ساحل بگیریم میشه بریم ساحل چون خیلی میخوامتببینمتوش چیه ...
به این ترتیب بچه ها و بزرگتر ها راهی ساحل شدند .
جایزه هوایی که به قهرمانان دادند واقعا فوق العاده بود ، جایزه شامل :
یک کیلو شکلات شیرین
یک کیلو شکلات شیری
یک و نیم کیلو بیسکوییت اوریو با طعم های مختلف
یک کیک قهرمانی بسیار خوشمزه
بچه ها خوشحال از دیدن جایزه به همراه فلور ، هنری ، امیلی و مایا راهی هتل شدند .
*هتل*
همه ی چراغ ها خاموش بود با اینکه کسی قبل از رفتن چراغ ها را خاموش نکرده بود ...
بوی عطر گل رز می آمد !
هنری گفت : آهای ! کسی اینجا نیست ؟
فلور گفت : الو صدای ما رو میشنوید ؟
مایا گفت : شاید زبون ما رو نمیفهمن ، چائو ، اولا ، بونژور ، نی هو ، انیونگ سه هو !
ناگهان چراغ ها روشن شد و تعدادی ریسه بر سر هنری و فلور افتاد ، کسی فریاد زد : ولنتاین مبارکککککککک ! تبریکروزعشق به زوج خوشبخت مان !
هنری گفت : فکر کنم اشتباه گرفتید ، اینجا اصلا زوج نداریم چه برسه به زوج خوشبخت !
خانمی چاق گفت : نه جانم ، منظورم شما و فلور عزیز هستید دیگه . سرویس خدماتی ویژه ی هتل ما وقتی میفهمهزوجیوجود داره اون رو در روز ولنتاین سورپرایز میکنه !
فلور برای اینکه قضیه را جمع کند ، با لبخندی مصنوعی گفت : واووو خیلی سوپرایز شدیم . ممنون از سرویس دهیدقیقتون !
*یک ساعت بعد*
هنری گفت : من غلط بکنم با کسی دروغی ازدواج کنم !
فلور گفت : لعنت به روز ولنتاین ، عشق چی کشک چی ! عشق همش دروغه ! عجب گیری افتادیما !
و به کندن گل های رز از روی زمین ادامه داد .
آتریش دوان دوان به سمت هنری آمد و گفت : گوشیت داره زنگ میخوره ، ریک داره باهات تماس تصویری میگیره .
هنری گفت : فلور فلور برو یجا دیگه ... تصویری گرفته نباید تو رو ببینه ...
هنری تماس را باز کرد ، با قیافه ی عصبی ریک مواجه شد و گفت : جانم رئیس ؟
رئیس فریاد کشید : ...
این داستان ادامه دارد ...