شاید داستان کمی برایتان آشنا باشد. یک ویدیوی انگیزشی میبینید، یا یک پادکست دربارۀ موفقیت کاری گوش میکنید، بعد صدای خیلی از حرفها بدجور توی گوشتون میپیچه، گوینده یا نویسنده با به کار بردن چند کلمۀ سنگین که درد آن تا مغز استخوان نفوذ میکنه، سعی میکنه شما را به حرکت وا داره. مخاطبی که به این حرفها گوش میکنه فکر میکنه که داشتن یک زندگی معمولی- یا زندگیای که الان داره- خیلی جایز نیست. در اصل مخاطب به این درک واحد میرسه که اگر زندگیش رو تغییر نده یعنی اینکه چیزی برای زندگی کردن نداره.
حق دارید اگر با این مقاله یا ایدۀ آن موافق نباشید، اما گاهی لازم است زندگی را از بعدی دیگر هم ببینیم. بعدی که کمتر کسی در پادکست، ویدیو یا در مقالهای به شما بگوید. این بعد همان لذت بردن از یک زندگی معمولی است. چرا باید این بعد را بشناسید؟ چون اکثریت مردم زندگی معمولی دارند و نمیتوانند مانند آدمهای بزرگ زندگی کنند. پس لازم است یاد بگیریم چطور از یک زندگی معمولی نهایت لذت را بریم.
تقریباً توی خیلی جاها میتونیم این مسئله رایج رو ببینیم، این همه آدم بزرگ توی جامعۀ امروزی به شدت تحسین میشوند، ایلان ماسک، بیل گیتس، استیو جابز، رونالدو و برد پیت. شما با شنیدن اخبار موفقیت این آدمها چه حسی پیدا میکنید؟ حسی که من به دست میارم در ابتدا مثل خیلیها مطممئناً تحسین و ستودن اون آدم هست، اما.. بعد از مدتی احساس حقارت بدی تمام وجودم رو میگیره، به خودم میگیرم، انگار باید من جای این آدم میبودم و یک کار بزرگ میکردم. انگار من باید دنیا رو تغییر میدادم.
اگر نوشتههای دیگر من رو خوانده باشید، شاید تا الان فهمیده باشید، که من خیلی علاقه دارم از هنر و نقاشی توی نوشتههام استفاده کنم و ارتباطی بین موضوعات رایج زندگی و این نقاشیها برقرار کنم چون یکی از فواید هنر هم همین است، اینکه باید به ما چیزی اضافه کند و تلنگری بزند. (نقاشیهای غمگین هم همین تلنگر را به ما میزنند) این نوشته هم استثنا نیست. پس خوب به نقاشی زیر نگاه کنید:

خیلی توقع یک چیز سورئال از این نقاشی نداریم. فقط یک منظره ساده و چندتا آدم معمولی که مشغول کار کردن و روزمرگیهای خود هستند. اما جالب اینجاست که این نقاشی یک نقاشی انقلابی محسوب میشه و یکی از اثرهای هنری ویژه در تاریخ. ( مطمئناً اگر این نقاشی را به مزایده بگذارند، به مبلغ سرسامآوری فروخته میشود) اما «مگه میشه آدم با یک نقاشی ساده اینقدر موفق بشه؟» بله این در ابتدا سوال من هم بود و هست! ولی شاید بعضی اوقات بزرگترین و انقلابیترین کاری که باید بکنیم این هست که از اتفاقات روزمره و کوچیک زندگیمون لذت ببریم و سعی نکنیم بهتر، بزرگتر یا مجللترشون کنیم. باید یاد بگیریم که در عین حالی که برای هدف خود تلاش میکنیم، خیلی فکر تغییر زندگی ذهنمان را فلج نکند.
برخلاف خیلی از نقاشها که همیشه سعی داشتند از موضوعهای سورئال و پیچیده، حماسی یا افسانهای چیز بزرگی را به تصویر بکشند، یوهانس فرمیر ( Johannes Vermeer) راه دیگری رو برگزید، نقاشیهای یوهانس پر است از فعالیتهای به ظاهر روزمره یا خستهکننده ما؛ نظافت، بافندگی، کارکردن، صحبت کردن با یک دوست، گوش کردن به یک معشوق، راه رفتن و آماده کردن غذا، بازی کردن با کودک. اما دقیقا این نقاشیها یک پیام دارند. من فکر میکنم ما از تجربۀ یک لذت پنهان سخت درماندهایم. شاید اینقدر توی گوش ما خواندهاند که باید کارهای بزرگ انجام بدهیم که لذت یک پیادهروی در هوای بعد از ظهر بهاری را از دست دادهایم. روح ما تشنۀ ناممکنها و سخترسیدنها شده. از هیچ کاری لذت نمیبریم مگر اینکه سخت برای آن کار کرده باشیم. فراموش کردیم که از بعضی کارهای به ظاهر ساده و همیشگی هم میتوان لذت برد.

متاسفانه در جامعۀ مدرن و امروزی ما که حول شبکههای اجتماعی و تبلیغات و فیلمهای هالیوودی میچرخد، به وفور میتوان سیگنالهای یک زندگی خوب را دید؛ یک ماشین اسپرت و گرانقیمت، یک ویلای خصوصی در شهر ساحلی، شهرت و پول، داشتن یک زن زیبا و داشتن بیشتر و بهتر و بهروز تر از همهچیز. به واسطۀ همین سیگنالها، این باور در ذهن ما شکل میگیرد که راز داشتن یک زندگی عالی، چیزهایی است که بهدست آوردن آن برای هرکسی ممکن نیست. لوازمی که بهتر، بزرگتر یا مجللتر از وسایل ساده و معمولی ما است، بهتر هستند. سرانجام یک نتیجۀ تلخ از این باور اشتباه به صورت ناخودآگاه در ذهن ما شکل میگیرد: چون توانایی رسیدن به هیچکدام از این سرابها را نداریم، زندگیمان را بیارزش تلقی میکنیم و به ناچار افسرده میشویم.
من اینطور فکر نمیکنم.
به نظر من ساده زیستن و لذت بردن از آن یک هنر و مهارت است، مهارتی که هرچه سریعتر باید آن را آموخت. دل و جرأت میخواهد کسی که به ستایش زندگی معمولی خود بنشیند و برای خود سراب بیشتر و بهترها را نگزیند؛ زیرا همین کارهای به ظاهر خستهکننده و معمولی (در نقاشی یوهانس) مانند بزرگکردن یک کودک، هرروز سرکار رفتنها یا گوش کردن به حرفهای یک دوست- وقتی بدون تنفر و قضاوت به آنها نگاه کنیم- مقدمات یک زندگی معمولی و عالی را فراهم میسازند.