بیاد میآورم که اولین بار که به مفهوم مدیتیشن آشنا شدم در یک ویدئو کوتاه کارتونی بود که مدیتیشن را به این گونه تعریف کرده بود «توان اینکه بارها و بارها ذهن را از جایی که فکر و خیال هر لحظه میرود به این لحظه بیارویم.» شاید در حد تعریف به حافظه سپردمش ولی بعدتر ها - از طریق کلاس یوگایی که اتفاقی جزیی از زندگیم شده بود- که با مدیتیشن آشنا شدم، حس سبکی بعد از مدیتیشن تازه خبرم کرد که چقدر هر لحظه هزاران فشار به این مغز بیچاره و به این روح وارد میکنم. به نظرم مدیتیشن از آن مفاهیمی مهجور و دورافتاده در فرهنگ ماست، ما بین شرق و غرب ، در خاورمیانه گیر کردیم، شرقی ها- عمدتا چین و هند- مرجع این نگاه به دنیا هستند و غربی ها سالهاست که تمرین کردند و میدانند مسیر شرق دور برای آرامش چقدر نیاز این روزهای بشر است. و ما جا مانده ایم.
سمبل آدمی که توان کنترل خواهش های نفسانی را دارد شاید برایمان راهب های بودایی باشند . با لبخندی محو بر لب و ساعتها طولانی مدیتیشن.
ما به مدیتیشن نیاز نداریم بلکه نیاز داریم تا بتونیم ذهن را آرام کنیم، اگرچه مدیتیشن بهتریم و موثرترین روش آروم کردن ذهن است، ذهن بدترین دشمن ما شده است- اشاره به کتاب نیروی حال اکهارت تله- اما چرا؟ توی این دنیای شلوغ و پر از استرس هیچی به اندازه ذهنی که بتواند همه انرژی و توانش را در لحظه برای کاری خاص تخصیص بدهد نمیتواند کارآمد باشد.
همه ما تعداد ساعت خاص در روز برای تخصیص به کارهای روزمره داریم و بحث استفاده از زمان است. وقتی در انجام کاری با تمامیت حضور پیدا میکنیم چه آن کار ورزش کردن باشد یا آشپزی یا کتاب خواندن، تازه حض آن کار را میتوانیم لمس کنیم و نتیجه عالی خواهد شد. آرامش ذهنی بستری برای تمرکز بر فعالیت ها فراهم میکند که این بستر کمک میکند تا در مسیر اهداف بمانیم و البته توان این را دارد تا ما را شادتر و کارآمدتر کند.