می نویسم پاک می کنم.می نویسم پاک می کنم.
حالم خوش نیست،دلت می خواهد دلیلش را بدانی؟دلیلش میلیون میلیون عقده ایست که روی دلم است.از کدام شروع کنم؟مگر اصلا جا می شود در یک متن چند صد کلمه ای؟ولی از اولین عقدهی زندگی ام برایت می نویسم.دلم می خواهد کمی سبک شوم،فقط همین.
خلاصه می گویم: پدر نداشتم.
حتی نمی توانم تصور کنم پدر داشتن چه حسی دارد.مثلا وقتی یک ساله هستی و می خواهی راه بیوفتی و هی میوفتی اگر یک مرد بزرگ بلندت کند،چه حسی دارد؟ می توانی به من بگویی؟وقتی تازه زبان باز کرده ای،بابا گفتن چه مزه ای دارد؟کلا بابا گفتن چه قدرتی در آدم ایجاد می کند؟ بابام زنگ زد،بابام منتظره،بابام میاد دنبالم،...
مادرم تعریف می کرد : وقتی بچه ای می پرید بغلش پدرش من هم می پریدم بغل دایی.چه خاطرهی غم انگیزی.مادر کاش بودی و خاطرات غم انگیز بیشتری برایم تعریف می کردی.کاشکی لااقل تو نمی رفتی مادر.این ها را که می نویسم اشک می ریزم.اگر نریزم عجیب است.
یادم است یک بار با مامان دعوام شده بود سر رفتن به بندر عباس خانه آن یکی دایی،نمی گذاشتند بروم.رفته بودم توی حمام بلند بلند گریه می کردم.مادر گفت:مگه ننت مرده اینجوری گریه می کنی؟هروقت من مردم این کارا رو بکن.حالا که رفته ای ،حالا که پانزده فاکینگ سال است که رفته ای.اجازه دارم گریه کنم؟ آن موقع تو بودی بگویی گریه نکن،الان که مرده و زنده ام هم برای کسی فرقی نمی کند چه برسد به اشک هایم،به مروارید هایم.
بله این بود اولین عقدهی زندگی من.امیدورام خوشتان آمده باشد.بدرود دوست من.