ویرگول
ورودثبت نام
بداهه آمیز
بداهه آمیز
بداهه آمیز
بداهه آمیز
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

قتل بدون تاريخ(قسمت۴)

تصورش هم خیلی سخته که در بازی برنده بشویم که برنده‌ای نخواهد داشت.سوزاندن خودمان برای راحتی دیگران ارزش ندارد بخصوص که خودمان آسوده خاطر نیستیم.در اوج درد هم می‌شود مشکلات را حل کرد یا نه؟

صبر کن ببینم الان که صبح است ولی دیشب چی شد؟یک کمی به خودم آمدم.در انباری پخش زمین شده بودم.سرم خیلی درد می‌کرد.دوست داشتم همه‌ی آن ها خیال بود ولی انگار قرینه‌ی واقعیت بود.

از انباری به آشپزخانه آمدم.علاوه بر تهدید به مرگ او دزد هم بوده است.کل خانه پر از شیشه شکسته و خورده چوب بود.جالب این بود که هنوز باران می‌بارید ولی شدتش کم بود.سریع برق را وصل کردم تا با تلفن خانه به مامان و بابا زنگ بزنم.مگه قرار نبود که بیرون رفتن چند ساعته باشه ولی انگار خیلی طول کشید.

با لحن ترسان گفتم:

- الوووو.

- پسرم چطوری خوبی؟خداروشکر که صداتو شنیدم.

- شما کجایین؟

- دیشب توی راه مامان‌بزرگت زنگ زد که حالش بده و ما هم .. بعدا برات توضیح می‌دهم.

- بابا...خونه را دزد زده.

- چی..تو خوبی؟تو خوب باشی بقیه اش مهم نیست.فقط الیاس شاید ما امشب هم نتونیم به خانه بیاییم.مراقب خودت باش.

- آخه چرا؟

و قطع شد.مگه چی شده؟آن شخص که بود؟هر کسی هست فکر کنم به بابا مربوط می‌شود.یعنی بحث مقام و پول در میان است؟

در حال بازپرسی از خودم بودم که یک نامه روی میز تلویزیون شکسته دیدم.نامه را برداشتم تا آن را بخوانم:

((سلام آقای امید خدابنده. امیدوارم که به پیشنهاد ما فکر کرده باشید.مخالفت شما فقط به ضرر شما و شرکت است.این اتفاق فقط تلنگری برای شما بود.اگر مخالفتی در کار باشد شما الیاس را نخواهید دید.با تشکر))

یعنی الان باید چی کار کنم؟به پلیس زنگ بزنم؟این‌ها چه کسانی هستند که اسم من را بلد هستند.با این حال فکر کنم اتفاقات جالبی پیش روی ما نیست.

ساعت ها می‌گذشت و من در شوک فرو رفته بودم.ساعت شش شب بود.حوصله‌ی کاری را نداشتم.به فکرم خطور کرد که شاید آن کس هم دوباره امشب هم به اینجا بیاید.

پس این اتفاق،باعث شد که من تدارکات لازم را پیش بینی کنم.اسلحه ی بادی را در بغل داشتم.موبایلم شارژ کامل داشت.امشب هم بارانی در کار نیست و من هم خوب استراحت کردم.

هر صدایی برایم آژیر خطر بود.در اوج حساسیت گوشی زنگ خورد.شماره،ناشناس بود.بدون فکر لازم جواب دادم:

- با تفنگ بادی می‌خواهی من را شکست بدهی؟

- من با تو حرف نمی‌زنم.بگو رئیست جواب بده.

- جالبه مگه نه؟اون اطلاعات کجاست؟(با عصبانیت)

- من نمی‌دونم درباره‌ی چی صحبت می‌کنید.

- واقعا؟پس چرا اسم تو داخل این برگه‌ها هست؟

چی یعنی بابا .......

ترسناکمتنمتن بازدلنوشتهنوشتن
۴
۰
بداهه آمیز
بداهه آمیز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید