فاطمآ
فاطمآ
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

ماهِ پر خاطره

نگاهش به ماه بود. ماهی که بعد از صورت او شده بود تنها منظره قابل تحمل و زیبا. دایره تاریکی که نورش هر تاریکیه بی‌نوری را نورانی می‌کند.

داغدار بود. داغدار یارش، نفسش، پاره تنش. بگویم نیمه او!؟... اما نه او تمامش بود.

دخترک تمامش را زیر خاک سرد به آغوش تاریکی سپرده بود. دیگر آن آغوش، آن چشمان گیرا،آن صدای مردانه که نامش را با محبت صدا می‌کرد را نداشت.

دخترک سردش بود. او مرده بود، فقط نفس می‌کشید بدون آنکه روحی داشته باشد.

گذشت اما هنوز نگاهش به ماه بود. ماهی که شبی زیر آن بوسه بر لبان یار کاشت.

ماهی که هر لحظه صورت او را روی آن میدید.

ماهی که خاطراتشان را در آن مرور میکرد.

دیگر نتوانست نگاه کند...

دیگر نفسی نداشت...

چشمانش خاموش و به خواب عمیقی فرو رفت.

خوابی به دیدار یار.

دلنوشتهعاشقانهداستانکخورشید بی طلوعمرگ
آنچه در خیالم میگذرد تو می‌خوانی، می‌شنوی و میبینی: )
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید