ویرگول
ورودثبت نام
خاکستری؛
خاکستری؛روایتگر‌لحظاتی‌که‌نه‌سیاه‌اند‌و‌نه‌سپید...
خاکستری؛
خاکستری؛
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

دختری از جنس او ...



دختری از جنس او ..





هنگامی که فکر می کرد ،
چیزی می‌دید که هیچکس قادر به دیدن آن نبود .
چیزی که هیچکس از آن خبر نداشت ...
کسی که فقط او توانایی دیدنش را داشت...
دختری با چشمان توسی ،
با مژه های بلند و فر ،
با موهای مواج مشکی ،
با قدی متوسط و
صورتی گرد ...
دختری که روزگاری نه چندان دور تمام دنیایش بود ...
تمام تمام قلبش ...
دختری که بعد از آن روز نحس دیگر پیدایش نبود .
دختری که در اندیشه هایش می‌رقصید ...
دختری که همدم تنهایی هایش ،
مرهم دردهایش ،
التیام بخش زخم هایش ،
شانه ی باران چشم هایش و
هم آغوش غم واژگانش بود ...
دختری که به او قول پرواز داد ولی
تنها پرید و
کودکانه هایش را ربود ...
کودکانه هایی از جنس خاطرات خاک گرفته و کهنه ،
از جنس آرامش
از جنس تبسم های همبازیشان
از جنس او ...




-خاکستری 🩶

دختری از جنس او ...
دختری از جنس او ...



اوتنهاکودکیخاطره
۵
۲
خاکستری؛
خاکستری؛
روایتگر‌لحظاتی‌که‌نه‌سیاه‌اند‌و‌نه‌سپید...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید