نامه ای به آن کس که نیامد
این نامه، نامهی آخر...
پایان؛
ابتدا بهار!
.... چشم هایش را که میبینی، مست نگاهِ آگاه از عشق او میشوی
چشمانی پر از برقِ ذوق،
روی صورتش لبخند که میآید، تمام خوبی های دنیا را داری
گویی که تمام خوشی های دنیا به تو سلام میکنند
اما امان از وقتی که صدای خندهاش را بشنوی، همچون مرگ؛
روح را نوازش میدهد و تو را به پرواز درمیاورد
پروازی در میان ابرهای خوبی، میان ستاره های آسمان شب و در مسیر ماه
خورشید از پشت ابر ها میاد و مسیر مارو روشن میکنه
اه چقدر گرمه
هم اینک تابستان؛
در هوای گرم یک چایی دونفره میچسبد
در خیابان انقلاب به سمت تئاترشهر میرویم،
پیرمردی به ما نزدیک میشود،
شربت خُنک نمیخواهید؟
لبخند زنان به راهمان ادامه میدهیم، دست در دست
شربتِ خُنَکِ پیرمرد را میخوریم
آتش درونمان خاموش میشود ولی همچنان در بُرون خیس آب هستیم
هی، بریم کافه؟
آقا دو تا قهوه لطفا
چقدر تلخ...
بودن کنار تو هر تلخی را شیرین میکند
میخوام برات یه شعر بخونم
"موج موهایت چشم ها را گرفتار کرده
و قلب هارا بیدار
همچون لبخند زیبای دلربایت
که هزاران گُل را در خود جای داده
نگاه کن، خیره شو
به خورشید...
چرا که انعکاس نورش در چشمان تو
روشنایی دیگری دارد
آری
برق چشمانت را میگویم
که پرتو خاص دارد"
عه برگ درختا رو ببین، دارن زرد میشن
و پاییز
رقص باد در میان زلف های پریشان و در هم گره خوردهاش
با زیر صدای خندههای ریز ریزش
همراه با قدم زدن انگشتان دست میان پیچ و تاب موهایش!
لمس دستان گرم و لطیفش همراه با ظرافت دخترانهی وجودش....
همه و همه را داراست او...
بوی نم باران بر روی موهای لَخْتی که فِرفِری شدهاند
همراه با قدم هایی که در آسمان شب، بر روی برگ های خُشک و طلایی پاییزی، صدای خش خش برگ ها زیر قدم هایمان و فشردن دستان تو، چتر را باز میکنم، تو را در آغوش میگیرم و سپس به سوی مقصدی نامعلوم میرویم،
چتر را میبندم، به اصرار تو... که باران را حس کنیم
حال ما خیس شدهایم....
احساس میکنم که داره سردم میشه
و حال، زمستان
دانه های برف بر روی سَرِ ما
آغوش، جهت پناه به گرما در این سرما
بازم هم خیابان، اما اینبار میخواهیم به سمت ماشین برویم و سوار شویم
پشت چراغ قرمز
ضبط میخواند
"شاید یه شب بارون شاید یه شب دریا
دست منو بذاره تو دستات
شاید همین فردا ببینمت آروم بگیرم باز... "
صدای ضبط را کم میکنی
شروع به حرف زدن، صدای نازک و جذابت
به چشمانت نگاه میکنم
مرا صدا میزنی
استرس میگیرم
جانم
داشتم میگفتم
و دوباره شروع به صحبت کردن با لحن زیبا و دلربایت
آرام میشوم
چراغ سبز شد، به سمت بهاری جدید
شکوفه درختان را میبینیم
و تمام
خیالاتم تمامی ندارد
کی میشود که بیاید؟؟!