چندساعت اول جدایی خیییلی سخته
اینطوریه که هنوز چندساعتی نیست که اون آدم از پیشت رفته اما احساس قشنگ و خاص و عمیق اثرش هنوز باقیه هنوز تازس هنوز روی پوستت جای بوسهها حس میشه، جای بغلش ، یاد لبخنداش، حرکاتش، درواقع اون وقتی میره یه تیکه قلب منو با خودش میبره، یه تیکه از خود منو باخودش میبره....و جای اون یه تیکه درد میکنه، و بنظرم تنهاییِ این چندساعت اولیه دردش از بقیه روزهای تنهایی بیشتره?
دیگه نیست تا کوچکترین حرفامو بدون فوت وقت بهش بزنم...تو چشاش نگاه کنم و صداش کنم...مثل اثر دخانیاته، که وقتی نباشه تا بهت برسه تماااام جسم و جانت در آتیشن...و میخوان فریاد بزنن که بیا...خودتو بهم برسون...بیا ارومم کن...پناهم باش..جانم باش...قلبم باش...دلم میخواد برگردم به قبل دیدار، به دیروز، به هفته قبل...به ثانیه قبل دیدنت، کاش میشد لحظههارو ثبت کرد و دوباره بارها و بارها پلی کرد و داخلش زندگی کرد...