کتاب "درک کردن مادر دارای اختلال شخصیتی مرزی" Understanding the Borderline Mother نوشته خانم دکتر کریستین لاوسون، با اشاره به داستانهای اسطوره ای مبتلایان به این اختلال شخصیتی را به چهار زیرگروه تقسیم کرده که شباهتها و تفاوتهاشون راحت تر در ذهن بشینه.
گروه چهارم تایپ شخصیتی Witch :
شخصیت اسطوره ای این نوع شخصیت مادر هانسن و گرتل است. ویژگی اصلی اش سنگدل بودن و تاریکی است. بسیار تمایل داره بقیه ازش بترسند. مثال: زن پنجاه ساله وقتی به دیدن مادر هشتاد ساله اش رفته ملاقات را اینجور توصیف می کنه. نفسش سنگین میشه، ترس همه وجودش را می گیره. تمام مدتی که نزدیک مادرش هست از شدت ترس ماهیچه هاش منقبضه. کابوس خودش را این می دونه که با مادرش در یک ماشین تنها باشند.
همزمان ولی از بیرون و در نظر دیگران نه تنها مادر اینقدر وحشتناک به نظر نمیاد، بلکه اصلا نرمال و عادی و یا حتی خوب و خیرخواه بچه اش هم به نظر میاد. یکی از ویژگیهای اصلی همه گروه های اختلال شخصیتی مرزی Borderline Personality Disorder این است که در نظر آدمهای اطرافشون یکسان به نظر نمیاند. با هر آدم یک جور رابطه متفاوت دارند و برداشت اطرافیان راجع به شخصیتشون کاملا متفاوت و گاهی حتی متناقض است. داستان جادوگر شهر اوز را یادتون میاد که در دیدار با هرکس یک جور بود؟
مثال از کتاب: مادری که دخترش را فرستاده به مدرسه شبانه روزی و در برخورد مستقیم با دختر همیشه رابطه ای آمیخته با ترس بینشون حکمفرما است و دختر ازش خیلی می ترسه. در نامه های که به دختر می نویسه خیلی محبت آمیز نامه را می نویسه چون می دونه نامه ها را مسئولین مدرسه می خونند.
این ویژگی که برخوردشون با آدمهای مختلف متفاوته خیلی بارزه. برای همین در مراکز درمانی بین کادر درمان اختلاف ایجاد میشه، چون با هر کدوم یک جور برخورد دارند و اختلاف نظر ایجاد میشه در برخورد با طرف.
پانوشت اول:
اگر سریال سوپرانوز را دیده باشید احتمالا یاد مادر تونی می افتید که شخصیتش با عموی تونی، و خواهرهاش و عروسش و خود تونی و نوه هاش کاملا متفاوت بود. و اونجایی که شرایط را طوری چید که تونی کشته بشه.
مادر به طور قلبی و عمیقا اعتقاد داره این ایجاد ترس، خشونت، تنبیه و غیره به نفع خود بچه است و بچه قویتر، مقاومتر و بهتر بار میاد. از این نظر خیلی وقتها وسایل مورد علاقه بچه یا آدمهای اطرافش را مخفی می کنه. در مواردی حیوان خانگی مورد علاقه اطرافیان را ممکن هست سر به نیست کنه.
مثال از کتاب: مادر به جای شام به بچه غذا فقط ساده حاضری میده در حالی که بقیه اعضای خانواده اسپاگتی که غذای مورد علاقه بچه است را می خورند. مادر مجبورش می کنه سر میز بشینه و غذا خوردن بقیه را ببینه.
مثال از کتاب: بچه را کتک می زنه و همزمانی که داره بچه را با نهایت خشم کتک می زنه به بچه میگه ساکت باش و صدات در نیاد و اگر صداش در بیاد بچه را بیشتر می زنه. بچه در سکوت و در گوشه ای از خونه کتک می خوره. روز یا ساعتی بعد به بچه محبت می کنه و جای زخم و کبودی کتک را مرهم می گذاره.
در موارد نادر و خاص گاهی ممکنه خشونت فراتر هم بره و بچه ها قربانی بشند. مثلا موردی در آمریکا گزارش شده که مادر عصبانی از دست شوهر، دو تا بچه اش را سوار ماشین کرده و بعد در ماشین را قفل کرده و ماشین را انداخته ته دریاچه و خودش وایستاده و کشته شدن بچه ها را دیده.
پانوشت دوم: یه مورد که شخصی یادم میاد مربوط به یکی از همسایه ها بود. پسرک پنج ساله در کوچه کار زشتی کرده بود خواهر هفده ساله متوجه شد و عصبانی شد. مادرشون برای مراسم ختم رفته بود شهرستان. خواهر قاشق را داغ کرد و چسبوند در کون بچه. کون بچه پوستش کنده شد و زخم شد. تهدیدش کرد اگر کسی بفهمه دوباره مامان میره مسافرت و من و تو با هم تنها میشیم. اون موقع من می دونم و تو. هر کس پرسید چی شده بگو شیطونی کردم زمین خوردم. بعد هر شب خودش برای بچه کرم سوختگی می زد تا خوب بشه. مادرش از لنگ لنگ راه رفتن بچه شک کرد و بعد دید بچه خیلی طولانی در توالت می مونه، بعد رفت دید بچه اصلا نمی تونه بشینه و موقع دستشویی گریه می کنه. خواهر را دعوا کرد و بعد بچه می گفت نه تقصیر خودم بود. فریبا خیلی با من مهربون بود و هر شب کرم می زد. من خودم کار زشتی کردم تقصیر من بود. قضیه اینه که احساس گناه و خوب نبودن با ترکیب خشونت خیلی زیاد و محبت درونی میشه و طرف احساس می کنه آدم بی ارزش و بدی است و مستحق این وضعیتی که گرفتارش شده. ظاهرا رابطه های سو استفاده گرانه هم از ترکیب مشابه ای استفاده می کنند مردی که زنش را می زنه و خشونتش را رها می کنه. بعد به زن محبت می کنه و نوازشش می کنه و بهش نشون میده که دوستش داره و اگر خشونتی هم شده به خاطر خود زن بوده و زن نباید کاری کنه که مرد عصبانی بشه. ترکیب خشونت و عشق
پانوشت سوم: یا یه مورد دیگه از آشنایان یادم میاد که مادری دخترش را برده بود حموم و موقع شونه کردن موهای دختر، بچه چهار ساله بی قراری می کرد. مادر با شونه اینقدر بچه را زد که شونه شکست. بعد رفت یک شونه چوبی خرید و هر وقت بچه حرفش را گوش نمی کرد بهش می گفت حالا فردا صبح با هم میریم حموم.
پانوشت چهارم (منبع): چند ماه پیش گربههای حیاط که براشون خونه ساختم و غذا گرفتم غیب شدن. یادم اومد روزی که فریاد میزدم ببرینش پیش روانپزشک، این آدم اونی که شما میبینین نیست و کسی باورش نشد. محکوم شدم به حرمت مادر رو شکستن و اون هم بیشتر و بیشتر در لایه محافظ مادر مظلوم فرو رفت و من تصمیم گرفتم برم. این تایپ آدم همونقدر که خبیث و بیعاطفهست همونقدر میتونه حس ترحم و عاطفه رو در اطرافیان بیدار کنه. وقتی برگشتم میز کارم نبود، سازم نبود، هرچیزی که من دوست داشتم نبود. چیزایی که اون دوست داشت سر جاش مونده بود. پیام واضح بود. «به قلمرو من خوش اومدی! کمی محتاطتر من همون آدمم.» جنس اضطرابی که این آدمها بهت منتقل میکنن مخصوصا وقتی در مقام والدین و سرپرست باشن کشنده ست. فکر میکنی ته چاهی هستی که کسی صداتو نخواهد شنید. یا اگر بشنوه باور نمیکنه. آچمز واقعی. چرا که کار و محل زندگی و تمام داراییت در اختیارشه و با لذت چیزایی که دوست داری رو ازت دور میکنه.
پایان
© هومن مزین
تلگرام: https://t.me/MyMazinLife