هوشیاران·۱۳ روز پیشمَردمَرد روز کاری سختی داشت. با خودش فکر میکرد چند ماه دیگر بازنشسته میشود و شاید کمی راحت شود. ولی پشتش میگفت چه فایده! توفیری ندارد.
هوشیاران·۳ ماه پیشغیر عادیحدس میزنم بخشی از رسم دنیا همین است که شاهد از بین رفتن تمام آن چیزهایی باشیم که دوستشان داریم. چارلز بوکوفسکی از کتاب «درباره نوشتن»دیگه…
هوشیاران·۲ سال پیشپدرم(این داستان کاملا برخاسته از تخیل است بنابراین هرگونه تشابه اسمی یا تاریخی تصادفی است.)
هوشیاران·۲ سال پیشبسامدآیا در زندگیهای شلوغ و پر از ناآرامی امروزی، به دنبال ایجاد آرامشی برای خود هستید؟
هوشیاران·۲ سال پیششهریوریامروز اول شهریور است. در شهریور رگههایی از خنکی و تغییر احوال به سمت پاییز به مشام میرسد. شهریور پیام پایان تعطیلات تابستانی و کرختی و شل…
هوشیاران·۴ سال پیشماهی قرمزموجود زنده که می دید، ذوق میکرد. کنجکاوی اش افزون میشد. گاو، اسب، مرغ و خروس، کبوتر و قمری، گنجشک و ...مثلا شبهای عید دوست داشت ماهی داشت…
هوشیاران·۴ سال پیشبهانههای خودکشی- یکچته؟ چرا اینقدر داغونی؟هیچیم نیست.مطمئنی؟ قیافهات رو دیدی تو آیینه؟مهندس دیگه خسته شدم. بریدم. اگر از خدا نمیترسیدم خودم رو میکشتم.مطمئن…