هوشیاران
هوشیاران
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بهانه‌های خودکشی- یک


چته؟ چرا اینقدر داغونی؟
هیچیم نیست.
مطمئنی؟ قیافه‌ات رو دیدی تو آیینه؟
مهندس دیگه خسته شدم. بریدم. اگر از خدا نمی‌ترسیدم خودم رو می‌کشتم.
مطمئنی ترس از خداست؟
ترس از خدا که نه! بخاطر خانواده‌ام. بچه‌هام بی کس می‌شند.
خوب همون، نگو ترس از خدا. هنوز اینقدر دلبستگی داری که نتونی قید زندگی رو بزنی.
حالا چرا؟
آخه این چه زندگی ایه، هر چی می‌دویی باز اولشی. نمی‌رسونم. ماشینم باید تعمیر بشه، پول ندارم، سر دردهای خانومم بیشتر شده، هزینه‌ی درمان ندارم. رفته‌ام یه مرغ خریدم شده صد تومن.
حتما پسرت هم می‌یاد مرخصی رفتنی ازت پول می‌خواد، نداری بدی!
آره دیگه...
خوب اینها هم شد بهانه‌ی رفتن سراغ مردن؟!
آره دیگه، چند سال دیگه بازنشست می‌شم باز هم هشتم گرو نه‌ِ. بعد از پنجاه سال زندگی و حدود سی سال سگدو زدن، برای اولین بار بدهکار اومد جلوی در. از خجالت مُردم. تف به این زندگی. کی می‌تونم راحت بشینم و پامو دراز کنم؟
زندگی همینه دیگه مرتضا ! حالا کی وضعش بهتره؟ برو یکی پیدا کن خشنود تر از خودت باشه!
حالا بدهی‌ات چقدر هست؟
قسطه، یک چیزی قسطی برداشتم، همه‌ی قسطاش هم تا الآن به موقع دادم. این ماه کم آوردم، فقط دو روز عقب موند. فروشنده اومد جلوی در.
دو روز عقب موند، اومد جلوی در؟!
آره بخدا، دو روز!
خوب اون فروشنده هم مثل خودت کم حوصله بوده. حالا چکارش کردی؟
گفتم تا آخر هفته می‌دم، هر طور شده جور می‌کنم.
انشاالله جورش می‌کنی.


فقرخودکشیاقتصادداستانکداستان کوتاه
جولان یک دنیا حرف و نوشتنی در ذهنم ... آخرش چند یادداشت پراکنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید