IhAm
IhAm
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

حال که دگر ...

ﺣﺎل که اینچنین می ﻧﻮﯾﺴﻢ

زﻣﺎنی است که ﺟﺎﻧﺎن ﻣﻦ ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻠﺦ ﺷﯿﺮﯾﻦ را ﺟﺎیگزین اﻓﺴﻮن زﻟﻒ لیلی کرده اﺳﺖ

ﺣﺎل که دگر جنگل از اشک دﯾﺪه ی ﻣﺠﻨﻮن ﺳﯿﺮاب نمی ﺷﻮد

ﻣﺎه ﺑﻪ او می ﺧﻨﺪد

آﺳﻤﺎن چهره تاریک ﺧﻮد را ﺑﻪ دیدگاه یار می افکند

و دیگر ﺳﺘﺎره ای ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ داﻣﻦ کشان ﺑﺮ گونه هستی ﺑﻮﺳﻪ زﻧﺪ

اکنون حتی ﺗﻮ ﻧﺎﺗﻮان ﺗﺮ ز آنی که گیسوان ﺧﻮد را ﺑﻪ اﻣﻮج ﻣﻮاج آﺳﻤﺎن بسپاری

ﺗﻮ همانی که رها کرده و ﺧﻮد رﻫﺎ ﺷﺪه است

و اینچنین اﺳﺖ که نمی توانی دﺳﺘﺎن ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺳﺮخی ﺳﯿﺐ آﻟﻦ نسپاری و

ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﺮگ ﻗﺎدر ﺑﺮ آن اﺳﺖ ﺗﺎ ﺗﺒﺎﻫی ذﻫﻦ ﺗﻮ که ﺧﺮوﺷﺎن چون آرام می ﺟﻮﺷﺪ را آرام ﺳﺎزد

لیلی ومجنونشیرین و فرهادمتنعشقنویسنده
و در جایی پسری برای رگ های سرخ گلش می نوازد ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید