ویرگول
ورودثبت نام
نآمیرا
نآمیرادورها آواییست که مرا میخوانند
نآمیرا
نآمیرا
خواندن ۱ دقیقه·۱ روز پیش

در نهایت،کسی راز پاییز را دریافت؟

یک عکس بی آلایش ولی پر از حس...که شاید دریابید...دستان یخ زده و ذوقم را از دیدن قطراب باران و برگ های شناور بر روی چاله آب
یک عکس بی آلایش ولی پر از حس...که شاید دریابید...دستان یخ زده و ذوقم را از دیدن قطراب باران و برگ های شناور بر روی چاله آب

حال و هوای غریب فصل پاییز مرا به جهان دیگری می برد گویی احساساتم به نهایت فوران خود می رسد اما در نهایت چیزی که بروز پیدا می کند سکوت و چشمان پر از سخن است

معمولا پاییز که فرا می رسد و رخی نشان می دهد انسان ها اذعان می کنند که غم زیبا یا غرق کننده ای بر دلمان نشسته

من علاوه بر آن غم زیبا که قلم و قلمو و آواز و رقص را بیدار برای هنرنمایی میکند چیز دیگری را هم حس میکنم...که میتوانم در این هنگام که جوانه های برف روی شاخه های برهنه می نشیند تمام شب را به این مفهوم نامفهوم بیندیشم...

آن هم حس ابهام این فصل است...گویی رازی شگرف و دریافتنی است که باید آن را کشف کنم...به دنبال آن، قطرات باران را که از برگ های طلایی می چکید و گاهی قطره و برگ با هم سقوط میکردند را نگریستم... تلاشم را_برای شنیدن نجواهای رسوای پرستو ها به هنگامه غروب_دریغ نکردم

اما هنوز هم نیروی مرموز پاییز با پوزخند سرتا پایم را بر انداز میکند و در پوست خود نمی گنجد که باز هم رازش را نفهمیدم!شاید هم از من نا امید گشته...

باید با روح ام که امروز با لمس قطرات باران بوی خاکش بلند شد این را بپذیرم که هرچقدر در رمز و راز پاییز کند و کاو کنم بیشتر در مارپیچ ابهام سردرگم می شوم...

و آیا تو راز پاییز را دریافتی؟ یا شبیه من پاسخ ناپذیر گونه جرعه های آخر پاییز را سر میکشی؟!

پاییزابهامباراناحساسطبیعت
۵
۰
نآمیرا
نآمیرا
دورها آواییست که مرا میخوانند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید