حتماً این شعر زیبای سهراب سپهری را خوانده اید:
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچهی «اکنون» است
رخت ها را بکنيم:
آب در يک قدمی ست.
هیچ کس به من یاد نداد که چگونه باید در حوضچهی «اکنون» آب تنی کنم. از وقتی یادم میآید همیشه در حال آب تنی کردن در استخر رو باز «گذشته» و یا استخر سر پوشیده «آینده» هستم.
با آب تنی کردن در این دو استخر، تمام لحظههایم را هدر میدهم و اصلاً حواسم به حوضچهی اکنون نیست. حوضچهی اکنون که هر قطره از آب آن برابر است با یک لحظه. لحظههایی که راز حظ بردن از آنها را نمیدانم و به حال خودم افسوس میخورم که چرا دائم از یاد میبرم که شاید لحظهای دیگر، از همین لحظهای که دارد میگذرد، باید به عنوان "یک لحظهی خاص" یاد کنم؟!
چرا دائم از یاد میبرم که شاید لحظهای دیگر، از همین لحظهای که دارد میگذرد، باید به عنوان "یک لحظهی خاص" یاد کنم؟!