خانه ی ما کنار اتوبان است. آن قدر کنار اتوبان که جان می دهد برای پلیس راه. از صدای تصادف ها و ترکیدن لاستیک خودروها و خیلی از صداها و صحنه های دیگر که بگذرم. می رسم به روزی که ساعت پنج و نیم صبح از خانه زدم بیرون تا بروم سر کار. صدای ترمزی نگاه مرا به وسط اتوبان برد. یک نفر عابرپیاده را دیدم که در فاصله پنج شش متری از سطح زمین در حال پرواز است و خودرویی پس از نیش ترمز، فرار را بر قرار ترجیه داد.
و اما:
پرواز آن مرد با سقوط بین گاردریل های اتوبان ختم شد. نمی گویم چگونه تا دلتان ریش نشود!
مرد اول داشت می رفت،
پیاده و برای یک لقمه نان!
مرد دوم از راه رسید.
سواره و غرش کنان!
مرد اول رفت،
برای همیشه.
مرد دوم در رفت،
امّا
نه برای همیشه!