Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

استسباع!

مقدمه:

ترس، زنانه یا مردانه نیست. همه ‎می‌‎ترسند. ترسیدن جزو رفتارهای طبیعی بدن است برای این که جان سالم به در ببریم و بیشتر زنده بمانیم. امّا حدّ و مرز یک ترس عاقلانه و و یک ترس زبونانه را چگونه می‌‎توان تعیین کرد؟ چگونه است که یک نفر چنین بی‌‎باکانه به دل دشمن می‌‎زند و کسی چون بنده حتی از شنیدن اسم دشمن نیز خوف می‌کند؟ چرا برخی به دنبال ترس بیشتر به استقبال فیلم‌‎های ترسناک می‌روند؟ آیا کسانی که فیلم ترسناک می‌بینند لزوماً شجاع هستند یا نه این شجاعت تنها در برابر تصاویر ترسناک است و نه لمس فیزیکی موقعیّت‌های ترسناک؟ شاید به تعداد آدم‌های کره‌ی زمین، پاسخ برای این سوالات، وجود داشته باشد. نه پاسخی که بر زبان جاری می‌شود، که این پاسخ هرگز به این تعداد نیست و بسیار کمتر از این رقم است. بلکه پاسخی که بر واکنش و رفتار ما در روبرو شدن با حوادث، رویدادها و موقعیّت‌های ترسناک، جاری می‌گردد.

در این یادداشت قرار نیست از سوی دست‌ا‎ندز، به این سوالات پاسخی داده شود که از عهده‌‎اش به شدّت خارج است. قرار است با چند نقل قول، زخمی کهنه را باز و یا دردی قدیمی را رو کنم تا بلکه آن‌ها که می‌‎توانند و قادر هستند، مرهم و یا درمانی درست و درمان برای آن بیابند. هر چند در انتهای این یادداشت، به صورت بسیار کوتاه و گذرا، از مرهمی نادر و کمیاب به نام "ایمان"، یادی می‌شود.

  • به نقل از مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج‏۲۴، ص ۲۱۴. شهید مطهری می‌گوید حیواناتی مانند خرگوش وقتی با حیوانی درنده مثل شیر چشم در چشم می‌شوند، اراده و فکر خود را از دست داده و حتی به استقبال شیر و دندان‌های تیزش نیز می‌روند. امّا جای این سوال باقی است که آیا انسان‌ها در هنگام ترسی مشابه، همچون رفتاری از خود بروز نمی‌دهند؟ آیا آن بچّه‌ی بینوایی که با متجاوزی شرور روبرو می‌شود، رفتاری شبیه به این از خود نشان نمی‌دهد؟
حكماى قدیم اصطلاحى دارند به نام «استسباع». در بعضى حیوانات مانند خرگوش این‌گونه است كه وقتى با حیوان درّنده‏‌اى كه او را شكار می‌كند _مثلاً با شیر_ روبرو مى‏‌شود. اگر شیر چشم در چشمش بیندازد این حیوان مستسبَع مى‏‌شود. یعنى همه‌چیز خود را، اراده و فكر خود را از دست مى‏‌دهد؛ فكر فرار كردن، فكر این كه این خورنده‌ی من است و اگر من به طرف او نزدیك شوم مرا مى‏‌بلعد به‌كلّى از ذهن این حیوان بیرون می‌رود؛ سر جاى خودش مى‏‌ایستد، بلكه خودش به طرف او مى‏‌آید.
قدرت فرار كردن از او سلب و به زمین میخكوب می‌شود.
این را می گویند خودباختگی، از دست دادن خود، از دست دادن روحیه و از دست دادن اعتماد و ایمان به خود.
  • به نقل از کتاب لالایی، اثر کیم توی، ترجمه‌ی المیرا پویامهر. خانم «کیم توی» ویتنامی در کتاب «لالایی» از سختی‌ها و ترس‌‎هایی که خانواده‌اش در مسیر مهاجرت به کانادا متحمّل شده‌‎اند، یادداشت‌های عجیب و در عین حال جالبی نوشته است. در یکی از این یادداشت‌ها چنین آورده است:
پیش از حرکت قایق ما در نیمه شب از ساحل راچ‌گیا، بیشتر مسافران فقط یک ترس داشتند: ترس از کمونیست‌ها، این ترس دلیل اصلی فرارِ آن‌ها بود. امّا وقتی که قایق با افقِ یکدست آبی احاطه شد، ترس‌ها تبدیل به هیولایی صدچهره شد که گویی پاهای ما را بریده بود، طوری که دیگر ماهیچه‌های بی‌تحرّک و سفت شده‌ی خود را حس نمی‌کردیم. ما در ترس غرق شده بودیم؛ در ترس. دیگر زمانی که ادرار آن پسر بچه با سر زخمی، روی‌مان پاشیده می‌شد چشمان‌مان را نمی‌بستیم. دیگر به خاطر استفراغ بغل دستی‌مان بینی خود را نمی‌گرفتیم. ما بی‌حسّ شده بودیم و در قفسی که از شانه‌ها و پاهای دیگران ساخته شده بود گرفتار بودیم؛ در زندانی از ترس دیگران حبس شده بودیم؛ ما فلج شده بودیم.
  • به نقل از کتاب "عارف جان‌سوخته"، اثر "نهال تجدّد". خانم تجدّد در میان شرح حالات شمس که به دلیل مسافرت‌های زیادش به "شمس پرنده" مشهور بوده است، درباره ترس ایرانیان آن زمان از مغول‌ها می‌‎نویسد و به بهت‌زدگی ایرانیان حتی در برابر مغول‌ها‎ی پایین‌رتبه‌ی دست و پا چلفتی و بدون سلاح، اشارات تکان‌دهنده‌ای دارد:
شمس هنگامی که زادگاهش تبریز به دست مغولان به آتش کشیده شد، سی و پنج ساله بود. در طی سفرهایش به مردم وحشت زده‌ای بر می‌خورد که در پیشش شکوه و زاری سر می‌دادند. اغلب جمله‌ای را تکرار می‌کردند که در همه‌ی جادّه‌ها به گوش می‌رسید، گویی میوهای فصلی بود که در همه جا یافت می‌شد: «مغولان آمدند، کندند، سوختند، کُشتند، بردند و رفتند.»
برایش حکایت کرده بودند که یکی از سواران مغول، به تنهایی، وارد روستایی پر جمعیت شده و همه‌ی اهالی را، یک به یک، از دم تیغ گذرانده بود بی آنکه کسی جرئت مقابله با او را به خود بدهد. در جایی دیگر، نقل کرده بودند که مردی از این قوم وحشی، که هیچ سلاحی با خود نداشت، به یکی از اسیران خود فرمان داد که بر زمین بخوابد و از جایش تکان نخورد. سپس، آسوده خاطر رفت و شمشیری برای خود تهیه کرد و برگشت و سر آن بخت برگشته را که در انتظار مرگ، همچنان بی‌حرکت برجا مانده بود، از تن جدا کرد.
سرانجام شمس به دمشق رسید. در آن‌جا نیز برایش شرحی از تسلیم شگفت‌آور مردم در برابر فاتحان مغول بازگفتند. از مردی شنید:
«ما گروهی مرکب از هجده مسافر بودیم. مغولی سر راه کاروانمان را گرفت و دستور داد که خود را با بند به یکدیگر ببندیم. همه‌ی همسفرانم مطیعانه شروع به بستن خود کردند. من تنها کسی بودم که از این دستور اطاعت نکردم. هرچه به آنها گفتم که ما هجده تنیم و می‌توانیم از عهده یک تن تنها برآییم، سودی نداشت. همچنان به طناب پیچ کردن خود ادامه دادند. چون وضع را چنین دیدم، چاقویم را با حرکتی ناگهانی به دست گرفتم و سر متجاوز را بریدم. آن مرد که ایلچی مغول بود، در دم کشته شد و ما پا به فرار گذاشتیم و همه‌ی ریسمان‌ها و بندها را پشت سر خود رها کردیم. می‌توانم بگویم که برخی از همسفرانم کم و بیش افسوس می‌خوردند که چرا هنوز زنده‌اند.
هر کسی بسته به موقعیّتی که در آن به سر می‌برد و از دریچه‌ی نگاه خودش و با زبان، لهجه و لحن خودش می‌خواهد بزرگ و کوچک و خُرد و کلان را از ترسیدن باز ‎دارد یا به نترسیدن، تشویق و ترغیب کند. ترانه‌ها‎ و صداهایی که در زیر می‌‎آورم برای ردّ یا تایید کردن از سوی خودم و یا شما نیست. آن‎ها را فقط به این لحاظ در این‎جا می‌آورم که تفاوت دیدگاهها و نگاهها در روبرو شدن با انواع و اقسام ترس‌‎ها، در کنار گویش‌ها و اندیشه‌ها‎ی گوناگون را بدون هیچ تعصّبی، بهتر دریابیم:
https://soundcloud.com/musicfree99/kbkwowsdshqt
https://soundcloud.com/shekibmosadeq/shekib-mosadeq-natars-sarbaze-farari?in=user-205536644/sets/l6aenkqbaowc
https://soundcloud.com/pari-tabesh/tbpenbacutml
https://soundcloud.com/soufelang/0yoe6w2t5ty5
https://soundcloud.com/kiana-mont/ef6ugarutqiv
https://soundcloud.com/baraye_ak/bpkjb8bkmppy
https://soundcloud.com/koodaki-org/agha-khargushe
https://soundcloud.com/m-r-202147104/xtvjf6ftijf2
https://soundcloud.com/elamalive/28052017a-188
https://soundcloud.com/kamran-fazel/saeed-shayesteh-natars
https://soundcloud.com/mahdyar/sobhe-masnavi
https://soundcloud.com/sa-noosh/sets/p2tosge0pro3
https://soundcloud.com/user-706637190/sets/dvwaxthxjooo
https://soundcloud.com/nojavan_khamenei/x4pnntr0yon8
https://soundcloud.com/djkhashi1/pouya-tabe-tond-music-is-my
و امّا خوش به حال دوستان خدا:
  • حالا که صحبت از ایمانِ دوستان خدا و نترسیدن و اندوهگین نشدن آن‌ها، به میان آمد. باید بپرسیم که آیا دوستان خدا هیچ‌گاه، هیچ ترسی به دل خویش راه نمی‌دهند؟ سورن کیرکگور در کتاب "ترس و لرز"، ترس و اضطراب حضرت ابراهیم که پدر ایمانش می‌خوانند را در آن هنگام که خواب می‌بیند که باید فرزندش اسحاق را به سرزمین موریا بُرده و در آن‌جا قربانی کند، مورد تدقیق و کاوشی فیلسوفانه قرار می‌دهد و در بخشی از کتاب در مورد ایمان حضرت ابراهیم، چنین می‌نویسد:
آن کس که در آرزوی بهترین چیز است، سرخورده از زندگی پیر می‌شود، آن کس که همیشه مهیای بدترین چیز است زود هنگام پیر می‌شود، امّا آن کس که ایمان دارد، جاودانه جوان می‌ماند. ابراهیم ایمان داشت و برای همین زندگی ایمان داشت. اگر ایمان او تنها برای زندگی اخروی بود، بی‌گمان همه‌چیز را به دور می افکند، تا از این جهان که به آن تعلّق نداشت بیرون بشتابد!
یادداشت مرتبط:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%86%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1%D8%B3-%D8%A8%DA%86%D9%87-%D8%AC%D9%88%D9%86%D8%A8%D8%B1%D9%88%D8%A8%D8%B1%D9%88%D8%A8%D8%B1%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86-vhf05gorbwlp
دو یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%D8%B4%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88%D8%AD%D8%B4%DB%8C-%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D9%88%D8%AD%D8%B4%DB%8C-%D8%B4%D8%AF-wdyzqq21ak39
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%F0%9F%90%88%E2%80%8D%E2%AC%9B-%F0%9F%91%B6%F0%9F%8F%BB-%F0%9F%9A%BD%F0%9F%A7%9D%F0%9F%8F%BB%E2%80%8D%E2%99%80%EF%B8%8F-%F0%9F%91%A8%F0%9F%8F%BF%F0%9F%93%B1-mdbvymqmej5m
اگر دوست داری بنویسی ولی نمی‌دونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایان‌نامه‌‌‌ی دست‌انداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
https://www.aparat.com/v/NgxO8/%D8%A8%D8%A7_%D8%AA%D8%B4%DA%A9%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D9%85%D8%AD%D8%AA%D8%B1%D9%85_%D8%B1%D8%AC%D8%A8%DB%8C
حُسن ختام: سالار عقیلی می‌‎گوید می‌ترسم و علیرضا قربانی می‌گوید نترس!
https://soundcloud.com/erfan-mohsenia/salar-aghili-mitarsam
https://soundcloud.com/hosseinronaghi/alireza-ghorbani-yare-to
کتاب
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید