?? : خانم! این ?? دو سالش تموم شده، به حرف اومده، اونوقت چه جوریاست که من هنوز دارم براش پوشک میخرم؟
??♀️ : دو تا پوشک میخوای بگیریا، ببین چه قشقرقی راه انداختی!
?? : خداوکیلی توی فک و فامیل، کی ??شو تا این سنّ و سال پوشک کرد که ما داریم میکنیم؟
??♀️ : از الان شروع کردی به مقایسه کردن؟ وای به حال این ??! من نمیتونم بهش یاد بدم بره ?. میتونی خودت بهش یاد بده!
??: به گمونم شما اگر یه کم سرت رو از اون ? در بیاری و بکنی توی زندگی، میتونی!
??♀️ : الکی که سرم رو تو ? نکردم، حتماً یه کار مهمّی دارم؟
??: اگر راست میگی تکون نخور، بیام ببینم کار مهمّی که داری انجام میدی چیه!
??♀️ : کی رو میترسونی، بیا ببین!
?? [مرد به سمت ??♀️ رفته و سرش را به صفحهی ? زن نزدیک میکند] : «چگونه به بچه ?⬛ آموزش ? دهیم؟»، داری سر به سرم میذاری؟ کار مهمّ، کار مهمّ، کار مهمّت اینه؟ آخه ما ?⬛ مون کجا بوده که داری اینو میخونی؟
??♀️ : هنوز بهت نگفتم؟ اَکی جون داره برای تولّدم یه بچّه ?⬛ اُکی میکنه! برای همین داشتم این نوشته رو میخوندم!
?? : خانم از موقعی که این ?? دنیا اومده تا الان، شما یه نوشته در مورد آموزش ? بهش خوندی؟
??♀️ : وااااای خدا! اگر مشکل تو پوشکه دیگه نمیخوام براش بخری. خودم از پساندازم براش میخرم. پساندازمم تموم شد به بابام میگم براش بگیره.
?? [داد میزند] : مشکل من خریدن دو تا دونه پوشک نیست. مشکل من اینه که شما داری در مورد آموزش ? به ?⬛ای که قراره روز تولّدت که سه ماهه دیگه است، هدیه بگیری، تحقیق میکنی ولی حواست به آموزش ? به این ?? نیست!
?? [با بغض] : باببا! مامما! بگممم جیششش!
?? : قربونت بره بابا! گریه نکن بابا. چیزی نشده که. یه بار دیگه بگو بابا. چی میخوای بابایی بهت بده؟
?? [با بغض] : بگممم جیشششش!
?? : خانم بفرما تحویل بگیر! بچّه اینقدر بزرگ شده که فهمیده دعوامون سر چیه. خودش داره اعتراف میکنه که بلده جیش بگه؟ اونوقت شما هنوز داری پوشکش میکنی؟ زندگی ما رو باش!
??♀️ : بچه که صبح تا شب فقط جیش نمیکنه، کارهای سنگینترم میکنه؟
?? : وقتی بچه میتونه جیششو بگه، حتماً اون یکی لامصبش رو هم میتونه بگه. کافیه یه کم اون ? رو بذاری کنار، براش وقت بذاری.
??♀️ [با صدای نسبتاً] : اینا همش بهونهته. من هر وقت ? دستم گرفتم تو دادت بلند شد. ولی اگر خودت شبانهروز این ? کوفتیت دستت باشه، کسی نباید بهت چیزی بگه!
?? [با بغض بیشتر] : بابببا! مامممما! بگمممم پپپیپی!!!!!
چند تا تصویر برای محکمکاری:)
یادداشت به شدّت مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: خواستم داد شوم... گرچه لبم دوخته است، خودم و جدّم و جدّ پدرم سوخته است!