Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

"اُمید" را نکشیم!

در پاییز سال ۱۳۸۶: سه دُرنای سیبری، شش هزار کیلومتر پرواز کردند تا خودشان را به ایران (فریدون‎‌‌کنار) برسانند. از آمدنشان خوشحال و مسرور بودیم که...

در همان سال ۱۳۸۶: یکی از دُرناها را کُشتند و احتمالاً کباب کردند و خوردند و دو دُرنای دیگر در حالی‌‎که برای دوستشان عزادار بودند، به سیبری برگشتند.

دو دُرنای سیبری باقیمانده که از قضا زن و شوهر هم بودند را "اُمید" و "آرزو" نام نهادند. تا بلکه دیگر کسی به "اُمید" و "آرزو" آسیبی نرساند. امّا...

در سال ۱۳۸۷: "اُمید" و "آرزو"، دوباره شش هزار کیلومتر پرواز کردند تا خودشان را به ایران (فریدون‌‎کنار) برسانند. و ما باز هم از آمدنشان خوشحال و مسرور بودیم که...

در همان سال ۱۳۸۷: "آرزو" را هم کُشتند و احتمالاً او را هم ابتدا به سیخ و سپس به نیش کشیدند و "اُمید" با چشمانی اشک‎‌آلود و در حالی‎‌که سوگوار همسرش بود، به سیبری برگشت.

از سال ۱۳۸۸ تا امسال یعنی سال ۱۴۰۱: در کمال ناباوری و تعجب کارشناسان محیط زیست، "امید"، پاییز (معمولاً اوایل آبان) هر سال، تک و تنها به ایران برمی‎‌گردد و در اواخر زمستان (معمولاً اوایل اسفند) هر سال، به سیبری بر می‎‌گردد. تک تنها. تنهایِ تنها.

https://www.aparat.com/v/DHmCc/%D8%AF%D8%B1%D9%86%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%8C_%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87_%D8%AF%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B3%DB%8C%D8%A8%D8%B1%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86
دُرنا‌های نر، بر خلاف برخی از آدمیزادگان نر، به "همسر"شان سخت وفادار هستند و اگر جُفتِ ماده به دلایلی جان خود را از دست بدهد، برای همیشه تنها خواهند ماند؛ سرنوشتی که آدم‌های بی‌رحم برای "امید" رقم زدند و احتمالاً همین مساله باعث انقراض کامل جمعیت غربی درناهای سیبری خواهد شد.

نزدیک به چهارده سال است که "امید" به عنوان تنهاترین پرنده‌ی دنیا، هزاران کیلومتر را بین صحراهای سیبری و تالاب فریدونکنار به تنهایی در رفت و آمد است تا نماد صبر، مقاومت و تاب‌‎آوری باشد و ثابت کند که هنوز زنده است و به زندگی، اُمیدوار.

صبح روز پنجشنبه پنجم آبان ۱۴۰۱، دو روز زودتر از سال پیش، تنها بازمانده‌ی گلّه‌ی غربی درنای سیبری، یعنی "امید"، برگشت تا در روزهای سرد امسال که خیلی از اتّفاقات، دست به دست هم داده بودند تا "ایران" را ناامید کنند، او همچنان "امید" داشته باشد و امیدوار باشد.
https://www.aparat.com/v/k0yfl

هنوز قلبمان از بابت زلزله‎ در "خوی" خودمان زخمی بود که زلزله‌‎ی مهیب در کشورهای ترکیه و سوریه، این زخم را بزرگتر کرد. نمی‌‎دانم ما از اینجا، به جز با حرف و کلمه، از چه طریق و چگونه می‎‌توانیم از درد و آلام بی‎‌خانمان‌‎ها و مصیبت‌‎دیدگانی که هزاران فرسخ با ما فاصله دارند کم کنیم؟ برای این‎‌که "اُمید" به بستگان کُشته شده‎‌‌ی این عزیزان اضافه نشود چه باید کرد؟ چقدر سخت است ببینی تو این‌جا بر روی زمین، نشسته‎‌ای کلمه بلغور می‌کنی و آنجا، کلّی انسان در زیر همین زمین، در حال جان سپردن هستند. خواهش می‎‌کنم هر کس راه آسانتر و بهتری برای کمک به زلزله‎‌زدگان سراغ دارد، در بخش نظرها، راهنمایی کند.

https://www.aparat.com/v/3DKAZ
ای کاش مسئولان کشور به احیای بافت فرسوده در شهرهای بزرگ و زلزله‌‏‎خیز ایران، از جمله تهران و کرج که دارای گسل‎‌های بزرگ و مستعدی برای وقوع زلزله‎‌های مهیب و خانمان‌برانداز هستند، اهمیت بیشتر و فوق‎‌‌العاده‌‎تری می‎‌دادند. اگر خدای نخواسته (البته با گفتن عبارت "خدای‌‎نخواسته"، زمان وقوع زلزله‎، عقب و جلو نمی‎‌افتد و باید تلاش کرد!) تهران یا کرج، با آن کوچه‎‌های تنگ و تاریک و آپارتمان‌‎های غیرمجازش را زلزله‎‌ای شدید در نوردد، کمک‌‎رسانی و امداد تقریباً کاری غیرممکن و امری محال خواهد بود. یکی از آن مطالباتی که پیگیری دائم آن در کنار موضوعات مهمی چون اقتصاد و فرهنگ، باید در اولویت رسانه‎‌های کشور قرار گیرد، همین موضوع ایمن‎‌سازی شهرهای در برابر زلزله و آمادگی برای مواجه شدن با زلزله‌‎های سترگ است. ولی چه کنیم که ما را تا زلزله‌‎ای سخت تکان ندهد، کمتر برای پرداختن به موضوعاتی این‌‎چنینی، تکانی به خودمان می‎‌دهیم. نمی‌دانم تا کی باید بعد از مرگ سهراب‌، به فکر جور کردن نوشدارو باشیم؟ و چرا نمی‌خواهیم به خودمان گوشزد کنیم که: سُوءُ التَّدبيرِ سَبَبُ التَّدميرِ

در فیلم «پرواز فونیکس» محصول سال ۲۰۰۴، هواپیما سقوط می‎‌کند و مسافران جان سالم به در بُرده، ابتدا اختلاف دارند که صبر کنند تا کسی آن‎‌ها را در میان آن برهوت، نجات دهد یا خودشان برای نجات خودشان تلاش کنند. و در نهایت به این نتیجه می‌‎رسند که خوشان باید برای نجات خودشان تلاش کنند. بارها تا مرز ناامیدی هم پیش می‌روند ولی در نهایت این "تلاش" و "اُمید" است که آن‎‌ها را زنده نگه می‌‎دارد و نجاتشان می‌‎دهد. دو سکاس زیبا از این فیلم را ببینید:

https://www.aparat.com/v/GVAoT
https://www.aparat.com/v/F76wN

این روزها، باید بیش از هر موقع دیگری، از آدم‌‎های سمّی، این کُشندگان "اُمید"، این خون‌آشام‌های انرژی، این سلاطین چُس‌ناله، پرهیز کنیم. آدم‌‎هایی که همه‌جا، حتی در همین ویرگول خودمان، جولان می‌دهند. آدم‌‎هایی که حاضر نیستند در ته راهی که همیشه و همه‎‌جا، سعی دارند تاریک و سیاه جلوه‌اش دهند، حتی یک شمع کوچک روشن کنند! کسانی مانند برادر این بند‎ه خدا!

https://www.aparat.com/v/JigYr
یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A7%D9%81%DA%A9%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%AA%D8%AD%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-dl1a55f5b6hi
حُسن ختام: بخشی از مقاله‌ی "تاثیر معنویات" نوشته‌ی حسینعلی راشد، انتشار یافته در روزنامه‌ی اطلاعاتِ تاریخ "۱۳۱۸/۰۲/۱۸"

يك روز زنی دهاتی نزد پدرم آمد. صورت و گردن و سینه و دست‌هایش تا بازو پانسمان شده بود یعنی با پنبه و پارچه نازك نوار مانند بسته شده بود. یقین داشتیم زنی فقیر است و تمنای چیزی دارد. لحظه‌ای نگذشت اظهاری کرد که ما همه خود را نسبت به او كوچك ديديم و در دل از خیالی که درباره‌اش‌ کردیم استغفار نمودیم.

گفت: "دختران خردسال همسایه‌ها در خانه ما جمع شده بودند و با دختر كوچك من بازی می‌کردند. دختران خرد هوسشان می‌گیرد. که مانند زنان کلان تنور را آتش کنند هیزم در تنور می افکنند و یکی از دختران نادان می‌رود داخل تنور و هیزم‌ها را آتش می‌زند. من در اطاقم نشسته و مشغول خیاطی بودم که ناگهان یکی از دخترها سراسیمه دوید پیش من و گفت یکی از بچه‌ها در تنور می‌سوزد.

من آشفته و بی‌خود گشته از اتاق بیرون دویدم نخست در میان دختران که در صحن بودند نگاه کردم ببینم آیا بچه خودم میان آن‌ها هست یا نه پس از آن خود را بسر تنور رسانیده و همچنان‌که شعله آتش بلند بود. بی‌محابا سروسینه را در آتش فرو بردم و دخترک بی‌گناه را از میان تنور آتش بیرون آوردم. چنان‌که میبینید روی و موی و سینه و گردن و دست‌هایم سوخته است: لیکن چون دیر رسیدم همه بدن دخترک سوخته بود تلف شد!

حال آمده‌ام بپرسم که آیا برای اینکه یک لحظه تأخیر کردم و نخست در میان بچه‌ها نگاه کردم تا از سلامتی بچه خودم مطمئن شوم مسئولم چون‌‌که شاید اگر این مختصر درنگ را نکرده بودم چند ثانیه زودتر دخترك نجات می‌یافت و نمی‌مرد می‌خواهم بدانم آیا من مسئولم؟»

شماها که این داستان را به طور خلاصه می‌خوانید نمی‌توانید تصور کنید که من و پدر و مادر و برادر و خواهرم در آن موقع چه حالی داشتیم با چه چشمی پر از آب به پیکر نیم‌سوخته این زن نگاه می‌کردیم.

زنی که خودش را در راه وجدان به سوختن داده و با آنکه معلومش شده بچه خودش نیست فقط در راه خدا و انسانیت این فداکاری را نموده که معلوم نیست جان سالم بیرون برد یا نه باز خاطرش آرام نیست و می‌خواهد اطمینان پیدا کند که آیا مسئولیتی متوجه وی نیست؟

دل ما به حال او می‌سوخت. دیدگان ما برای او آب‌پاشی می‌نمود. وجدان ما او را تحسین می‌کرد عقل ما به او آفرین می‌گفت. همت ما از مردانگی او در شگفت بود!

من این خاطره را هرگز فراموش نخواهم کرد این خاطره در من اثر کرده و مرا به اندازه‌ی ارزش معنویات متوجه ساخته این‌گونه نیات و عقاید و معنویات و وجدان‌پرستی در بشر بقدری ارزش دارد که به هیچ قیمتی قابل توصیف نیست و با هیچ بهایی نتوان آن‌ها را تحصیل نمود.

این‌ها ودیعه‌های خدایی است در قلوب افراد بشر که با هیچ وسیله‌ای تهیه‌شدنی نیست.

وسائل مادی در حفظ سعادت بشر و دفع مخاطرات از او و جلوگیری از شرّ وی فواید بی‌شمار دارد. اما گمان می‌کنم فواید معنویات بیشتر باشد. آن‌چه مربوط به روح و قلب بشر نیست از قبیل تندرستی و ثروت و زن و فرزند و مقام و آبرو و دیگر لذت‌ها و عذاب‌های دنیوی آن‌ها را در اصطلاح امروز «مادیات» خوانند. و آن‌چه مربوط به روح و قلب آدمی است مانند وجدان و فضیلت‌دوستی و حقیقت‌خواهی و حس ترحم و شفقت و خیراندیشی و ایمان و امثال این امور آن‌ها را معنویات نامند.

اندازه تأثیر مادیات را می‌فهمیم و می‌توانیم تشخیص دهیم. زیرا مادیات دارای آمار است. مثلاً در جایی مرض وبا یا حصبه یا آبله بروز می‌کند بوسیله تزریق سرم ضد آن مرض، جان مردم را از خطر حفظ می‌کنند. این کار دارای آمار است.

از روی دفتر اداره بهداری معلوم می‌شود که چند سرم تزریق شده و جان چند نفر از خطر رهایی یافته ولی معنویات دارای آمار نیست و از این جهت نمی‌توانیم اندازه‌ی تأثیر آن‌ها را تشخیص دهیم چون‌که معنویات چنان‌که گفتیم مربوط به روح و قلب بشر است و هر کس خود از قلب خویش آگاه است.

خدا می‌داند چه بسیار اشخاصی بوده‌اند که ممکن بوده وجود آن‌ها چنگیز و تیمور گردد و به مراتب بیش از میکروب وبا و طاعون از آن‌ها بیشتر خسارت برسد و در اثر شنيدن يك جمله نصیحت، يك كلمه اخلاق يك فكر معنوی که دل آن‌ها را منقلب ساخته از نیت خود برگشته‌اند و به جای بدی از وجود آن‌ها خیر بی‌شماری به مردم رسیده است.

اما چنان‌که گفتیم این‌گونه امور دارای آمار نیست و دفتری ندارد که در آن‌جا ثبت گردد چه بسا "ژان والژان‌‌ها" بودند که در نهاد آن‌ها جز قصد سوء نبوده اما به واسطه‌ی رفتار و اخلاق که از يك نفر دیدند منقلب گشتند و «بابا مادلن» شدند که صدها هزار نفر از برکت وجود آن‌ها به خیر و نوا رسیدند!

حال خوبتو با من تقسیم کنامیدفیلمداستاندلنوشته
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید