Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ سال پیش

چگونه می‌توان با اختلاف‌ا‎فکنی، اتحاد ایجاد کرد؟!

هر روز بیشتر از دیروز به این حُسن تصادف‎‌ها، نشانه‌‎ها و یا نوتیفیکیشن‎‌های بدون زنگوله‌ی الهی ایمان می‌‎آورم. زمان نوجوانی این چیزها را به تمسخر می‌گرفتم و خرافه و اوهام می‎‌دانستم ولی حالا به آن‎‌ها ایمان آورده‌‎ام.

یادم است یکی از دوستان به زور مرا همراه خودش کرد تا پای منبر استاد اخلاقی ببرد. از بنده انکار، از او اصرار. ماشینش را آورده بود و می‎‌گفت: «جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم!» تسلیم شدم و رفتم. در آن ایّام درگیر یک مسئله‎‌ی ذهنی بودم که کمرویی اجازه نمی‎‌داد از کسی سوال کنم. وارد مجلس که شدیم، از سخنرانی استاد اخلاق ده بیست دقیقه‌ای می‎‌گذشت. دو سه دقیقه‌ای‎ از نشستنم در آن مجلس گذشته بود و تازه داشتم درگیر موضوع سخنرانی می‌شدم که ناگهان با خود گفتم ای کاش می‌‎توانستم مسئله‌ای که ذهنم را درگیر کرده است را بعد از پایان جلسه از آن استاد اخلاق بپرسم. به محض رد شدن این سوال در ذهنم، خیلی یکهویی استاد موضوع سخنرانی را نیمه‌تمام گذاشته و شروع کرد به توضیح دادن درباره‌ی آن مسئله‌ای که می‌خواستم بپرسم ولی تردیدی نداشتم که باز هم کمرویی‎‌ام اجازه‌ی پرسیدنش را نخواهد داد. حیرت کردم. بغض کردم. لرزیدم. حتی کمی از آن استاد بنده‌ی خدا ترسیدم. گفتم چه جوری همچون چیزی امکان دارد؟ چرا باید موضوع سخنرانی را رها کند و به سوال ذهنی و نپرسیده‎‌‌ی این دیررسیده‌ی انتهای مجلس، پاسخ بدهد؟ خوب به یاد دارم که برخی از حضار مجلس به همدیگر نگاه می‎‌‌کردند که چرا این بنده خدا یکهویی به جاده خاکی زد؟ جواب سوال بنده را که کامل داد دوباره موضوع سخنرانی خودش را پی گرفت. متاسفانه اسم آن بنده خدا را به خاطر نمی‎‌آورم. ولی روحانی و سیّد خوش‌سیمایی بود. با چشم‌هایی پرجذبه و پیشانی‌‎ای بلند شبیه به پیشانی علّامه طباطبایی.

چند روزی است که بین دوستان بحثی در گرفته است. دوستان مهربانی که دوست دارند بین تمام کاربران ویرگول، با هر قلم و تفکری که دارند، رفاقت و حتی اگر شده وحدت ایجاد کنند.

چند روز پیش در انتهای یادداشت «هنوز و همچنان: ایستاده در طوفان!» این جملات را نوشتم:

ای کفتارهای خودی و ای شغال‎‌های بیگانه!
ای کرکس‌‎های همسایه و ای لاشخورهای بی‌‎مایه!
آرزوی مثله کردن و به نیش کشیدن گوشت این شیر را باید به گور ببرید.
هنوز یک نعره‎‌ی رعدآسای این شیر زخمی، شما را همچون مگس‎ می‌‎پراکند.

به راحتی از لحن جملات می‎‌توان فهمید که مخاطبین این خطابه چه کسانی هستند:

کفتارهای خودی: منافقان و تجزیه‎‌طلبان.
شغال‌‎های بیگانه: آمریکا و تمام یاران وفادارش.
کرکس‌‎های همسایه: کشور آذربایجان که چند صباحی است دارد دیگ شوربایِ اسرائیل را هم می‎زند.
لاشخورهای بی‎‌مایه: تمام کسانی که در هر لباسی و با هر پُست و مقامی دارند به مردم و کشور خیانت می‌‎کنند.

ولی متاسفانه در کمال تعجب، برخی از دوستان که جزو هیچ‎کدام از این‎ها هم نبودند، برآشفتند و از در اعتراض درآمدند. خرگوش مهربان در زیر یادداشت نوشت:

ای کاش تیکه آخر رو نمی‌نوشتید.
البته من متوجه منظور شما هستم و دانتا درست میگه...اما باید به آروم شدن جو کمک کرد.
لطفا به آروم شدن جو کمک کنین
حرفی ندارم...این پست رو با تمام خوبی‎هاش لایک نمی‌کنم...
اگر ماشین زمان داشتم بر می‌گشتم سال ۹۸!

آقای مصیّبی عزیز نیز که خودشان را طالب گفت‎گو و خواهان وحدت جلوه می‌دهند، یادداشتی نوشتند و فرمودند که دست‎‌انداز، به دلیل نوشتن این جملات، خودمطلق‎‌انگار است. یعنی با یک خودمطلق‎‌انگاری، بنده را به خودمطلق‎‌‌انگاری متهم کردند! در حالی که این بنده نیستم که ادعا دارم هیچ‎کس به اندازه‎‌ی بنده فلسفه‌ی هگل را نفهمیده است! این تهمت، توهین به تمام دوستانی است که در زیر یادداشت‎‌های بنده نظر می‌‎نویسند. دوستان این‌‎قدر عاقل هستند که وقت خودشان را با نظر نوشتن در زیر پست‌‎های یک خود مطلق‎‌انگار، تلف نکنند. می‎گویند دست‎‌‌انداز توضیح نمی‎‌دهد، کل‎‌کل می‌‎کند. خُب دوستان اگر فکر می‌‎کنند این‎‌گونه است برای چه وقت خودشان را برای نظر نوشتن تلف می‌‎کنند؟ برای کل‎‌کل کردن؟ خیر. برای این‎که به این نتیجه رسیده‌‎اند که به قدر کافی توضیح نیز داده‌‎ام. منکر کل‌‎کل کردن نیستم. امّا این کل‎‌کل کردن برای کسی است که دارد از کنار توضیح‎‌های چندباره‌‎ی بنده، طفره می‌‎رود. برای کسی است که به قصد انتقام و به انحراف کشیدن یادداشت‎‌های بنده نظر می‌‎نویسد نه درباره‎‌ی یادداشت. برای کسی است که برای سوال کردن نظر نمی‎‌نویسد، برای زیر سوال بردن نظر می‌‎نویسد و کیست که نداند این دو، یکسان نیستند.

کدام خودمطلق‎‌انگاری است که خطاب به مخاطبانش این‎گونه بنویسد (نه ماه پیش در یادداشت «وقتی دست‎انداز گریست» نوشتم.):

  • در پیشگاه خدا قسم می‌خورم که در پُشت پرده‌ی این همه نوشتن، هدفی جز خیر و قصدی جز اصلاح خویش و کاست از عیار نادانی‌ام نداشته‌ام و نخواهم داشت. همیشه دوست داشتم حال شما را خوب کنم و اگر هم حال شما را بد کردم، منظوری جز این نداشتم که با بد کردن حال شما در حال، خدای‌نخواسته، از بدتر شدن حال شما در آینده، پیشگیری کنم. منظوری جز این نداشتم که همچون خالقم و در مقام یک خلیفه‌الله، هستی‌بخش باشم. امّآ افسوس که "ذات نایافته از هستی‌بخشی" بودم که ادعای هستی‌بخشی داشتم! "ابر خشک و بی‌باری" بودم که با غرّش‌های بیهوده، فقط ادعای آب‌دهی و بارش داشتم. به قول «جامی»، در «هفت اورنگ»:
ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آب‌دهی
  • دست‌انداز، ننوشتن، نتواند. دست‌انداز، با نوشتن، نفس می‌کشد. شما خرمندان روشن‌ضمیر و پاکدل، بزرگواری کنید و هر کلمه‌ای که در صفحه‌ی دست‌انداز می‌خوانید را ابتدا با قوّه‌ی‌ خرد و احساس پاک خویش، مورد محک قرار دهید و چنانچه آن‌را صحیح یافتید، آن‌گاه بپذیرید. چرا که خالق یکتایمان در آیه‌ی شریفه‌ی ۱۸ از سوره مبارکه الزمر، خردمندان را این‌گونه توصیف می‌کند:

الَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيَتَّبِعونَ أَحسَنَهُ ۚ أُولٰئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولٰئِكَ هُم أُولُو الأَلبابِ: همان کسانی که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آن‌ها پیروی می‌کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آن‌ها خردمندانند.

در زیر پُست آقای مصیبی نوشتم:

بنده در ویرگول با چهار طیف دست و پنجه نرم می‎کنم:
موافق
مخالف
منافق
وسطی‎‌باز (متاسفانه با این مورد چهارم که شما هم جزوشون هستید، حتی از مورد سوم بیشتر مشکل دارم.)

دوست دلسوزی در پاسخ به این نظر بنده نوشت:

داری خودزنی میکنی حاجی! این همه خودمعیارپنداری برای چیه؟
چرا اون هم جاذبه رو از دست دادی و حتی به دوست دارانتم داری با عصبانیت حرف میزنی؟ :)
شما یه روزی نماینده جمهوری اسلامی بودی که همین سخنرانی اخیر گفت اینا بدحجاب نیستن شل حجابن :) نمیدونم ایشون کدوم دسته قرار می‌گیره با این حرفش
اینکه سه چهارنفر توی این سایت دارن بقیه رو علیه اسلام و نظام میشورونن درسته ولی اینکه بخوای کل بچه ها رو به چهاردسته تقسیم کنی چیزی جز نابودی سرمایه‌ اجتماعی خودت، خودزنی و ناراحتی است. پیشنهاد می‌کنم چند روزی فعالیت نداشته باشید تا کمی بر اعصاب خود مسلط بشید :)

و بنده در جواب نظر این دوست دلسوزم نوشتم:

این تقسیم‌بندی ارتباطی به نابودی سرمایه اجتماعی ندارد.
موافق و مخالف جزو سرمایه‎‌ی اجتماعی هستند. ولی منافق، سرمایه‎‌ی اجتماعی که محسوب نمی‎شود هیچ، نابودگر سرمایه‌‎ی اجتماعی است. و امّا دسته‌‎ی چهارم: نمی‎شود که یکی به نعل بزنی، یکی به میخ و یکی هم به خود اسب. باید تکیلفت با خودت روشن باشد. بنده برای گروه چهارم از این بابت که مهربان است و عاطفه دارد احترام زیادی قائل هستم ولی برای تفکرش که تصوّر می‎کند باید بین منافق و دو گروه اول، وحدت ایجاد کند مشکل دارم.
بنده هرگز از خواندن و نوشتن خسته نشده‎‌ام و نخواهم شد. بنده با این دو خستگی‎‌هایم را در می‎کنم.

دوست عزیزی در زیر آن یادداشت و نقد وزین آقای مصیّبی نوشتند:

آقای مصیبی من هرگز موضع شمارو درک نکردم!!! درود بر اونهایی که اگر مخالفن اگر دشمنن اگر براندازن علنا موضعشونو مشخص میکنن.

و ایشان پاسخ دادند:

من جبهه سوم هستم.
علیه هر دو جبهه موافق و مخالف نظام.
خواستار اتحادم

ای کاش آقای مصیّبی بگویند: «چگونه می‎توان با اختلاف‎‌افکنی، اتحاد ایجاد کرد؟»

و شما مدعی هستید که خواهان اتحاد بین دو جبهه‌‎ی موافق و مخالف نظام هستید. بنده خدمت شما باید عرض کنم که بنده و شما موقع ادای این جمله باید مراقب باشیم که دهانمان جر نخورد و دندان‎‌هایمان داخل دهانمان نریزد! رفع این اختلاف، دیگر با کلمات شدنی نیست. رفع این اختلاف، میسّر نیست الّا با کار کردن، جبران کردن تمام اشتباهات، کم‎کاری‎‌ها، مصلحت‎‌‌‌اندیشی‎‌ها، مسامحه‌‎ها، مماشات‎‌هایی که در این چند دهه رخ داده است. حرف به قدر کافی، از طریق گنده‌‎تر از بنده و شما، بی‌‎نهایت زده شده است. حرف اگر قرار بود ما را به جایی برساند، تاکنون رسانده بود. البته برقراری اتحاد کامل بین موافقان و مخالفان نظام، هیچ‌‎وقت و به هیچ روشی، شدنی نیست. امّا اگر شدنی هم باشد کار بنده و شما نیست. این شلوار برای پای بنده و شما خیلی گشاد است!

امّا آیا مطمئن هستید که خواهان اتحاد بین موافق و مخالف نظام هستید و برای برقراری اتحاد بین موافقان و منافقان نظام، تلاش نمی‌‎کنید؟! آیا ویرگول، کاربرانی دارد که منافق هستند؟ بنده با قاطعیت خدمت شما عرض می‎کنم که هر چند بسیار اندک ولی بله. و آقای مصیّبی در زیر همان یادداشت و در میان پاسخ بنده به نظر دوستی دیگر، نوشتند:

حتما همه هم باید به حرفت گوش بدن
چون شما میگی فلانی منافقه، همه باید بگن فلانی منافقه. باهاش حرف نزنیم
شما این رو میخوای؟
خب به این میگن استبداد رأی
شما تعیین میکنی کی منافقه؟
به این میگن خودمطلق‌انگاری.

خیر نیازی نیست کسی به حرف بنده گوش بدهد. ولی شما مطمئنی که این عصبانیت شما ناشی از این نیست که کسی به حرف شما گوش نداده است؟ حرف زدن با منافق مانند تیز کردن چاقو با پیاز است. بنده به حرف زدن با منافق، قائل نیستم. شما اگر قائل هستی کار خودت را انجام بده و کاری به کار بنده نداشته باش. حواست هست که: اگر اصرار کنی، خودت می‎شوی خودمطلق‌‎انگار! یک سند(در حد یک کلمه) بیاورید که نشان بدهد بنده تعیین کردم چه کسی منافق است. پس شما خود به استبداد رای دچاری برادر جان. فکری به حال خودت کن! اول خودت را بساز و بعد بیا به دست‌‎انداز بپرداز. وقتی که صرف تخریب دیگران می‌‎کنی را صرف ساختن خودت کن برادر جان. شما جیب ما را نزن، گفت‎گو و اتحاد، پیشکش! ای بسا ظلمی که بینی در کسان خوی تو باشد در ایشان ای فلان!

امّا منافق کیست؟ تک تک ما می‎توانیم منافق باشیم. حداقل در جایی که حرف‌مان با عمل‌مان یکی نیست. در جایی که فکر و نیت‌مان با قلم‌مان، یکی نیست.

دوست عزیز دیگری پرسید شما می‎توانید بگویی چه کسی منافق است؟ بگویید تا برای ما هم مشخص شود. پاسخ دادم:

صبح وقتی سوار سرویس شدم بوی سیر زد توی مشامم و حالم رو خراب کرد. با خودم گفتم چه کسی سیر خورده است؟ به تمام بیست سی نفر می‎شد شکّ کرد. ولی نمی‎شد کسی را متهم به سیر خوردن کرد. فضای نفاق هم همچون فضایی است. به خوبی می‌‎توان فهمید که عده‌‎ای در فضای ویرگول منافق هستند. بوی نفاق را می‎شود حس کرد ولی نمی‎توان دست روی شانه‎‌ی کسی زد و گفت تو منافقی.

و امّا آخرین حُسن تصادف و یا آخرین نوتیفیکیشن‎ بدون زنگوله‎‌ی الهی که برایم پیش آمد:

بنده با سه کتاب قرآن سر و کار دارم. قرآنی که بعد از نمازهای صبح و مغرب و عشاء می‌‎خوانم و معمولاً صفحات تکراری و خاصی را می‌‎خوانم. قرآنی که بعد از نماز ظهر و عصر و معمولاً روزی یک صفحه می‎‌خوانم. و قرآنی است که بالای بسترم است و قبل از خوابیدن، معمولاً روزی یک صفحه از آن را‎ می‌‎خوانم. دی‎شب قرآن سوم که قرآنی با ترجمه‎‌ی تفسیری و پیام‌‎رسان برای نوجوانان و جوانان است و ترجمه‎‌ی استاد «علی ملکی» به صفحه‌‎ی ۹۲ رسید. در همین صفحه، به آیه‌‎ی ۸۸ رسیدم:

فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِمَا كَسَبُوا ۚ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ ۖ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا

با ترجمه‌‎ای از همین کتاب:

چه‎‌تان شده که درباره منافقان دچار دودستگی شده‌اید؟ با اینکه خدا به سزای کارهای زشتشان سرنگونشان کرده است. یعنی می‌خواهید کسانی را به راه بیاورید که خدا به حال خود رهایشان کرده؟ کسانی را که خدا به حال خودشان رها کند، هیچ راهی برای نجاتشان پیدا نخواهی کرد!

دشمن بزرگ‎تر را رها کرده‎‌ایم و به جان هم افتاده‎‌ایم!

یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%81%D9%82%D8%B7-%D8%A2%DA%86%D8%A7%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%DA%86-%DA%AF%D9%88%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D8%AE-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D8%A8%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%DA%A9%D9%8F%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-yiybrbjjlcub
حُسن ختام اول: به نقل «کتاب آشنایی با مبانی استدلال اخلاقی» نوشته‎‌ی «ریچارد پل» و «لیندا الدر»

گرایش انسان به دیدن جهان از منظر محدود خودمحورانه بسیار قوی است. انسان‌ها عموما استاد خودفریبی و دلیل‌تراشی هستند. ما اغلب باورهایی داریم که شواهد آشکارا آن‌ها را نقض می‌کنند. اغلب کارهایی می‌کنیم که به شکلی رسوا مغایر اصول اخلاقی است. از همه مهم‌تر اینکه کاملا به محق بودن‌‌مان هم اطمینان داریم. به بیان دیگر، طرز فکر انسان‌ها بالطبع تنگ‌‌نظرانه و خودمحورانه است. چیز عجیبی هم نیست. ما درد خودمان را احساس می‌کنیم نه درد دیگران را. به شیوه‌ی خودمان فکر می‌کنیم نه به شیوه‌‌ی دیگران. و متاسفانه چنین نیست که بر اثر بالا رفتن سن و سال به طور طبیعی توانایی ما در همدلی با دیگران رشد کند و به دیدگاه‌‌هایی که منطبق با نظر خودمان نیستند توجه کنیم.

حُسن ختام دوم: به نقل «کتاب نامه‎‌های عاشقانه به مردگان» نوشته‎‌ی «ایوا دلایرا»

اون چیزی که درباره‌ی نجات دادن مردم گفتم، درست نبود. شاید فکر کنی هست؛ چون شاید دلت بخواد یکی دیگه نجاتت بده و ازت مراقبت کنه یا این که بدجور دلت می‌خواد کسی رو نجات بدی.

اما در واقع یه نفر دیگه نمی‌‎تونه نجاتت بده. نمی‌‎تونه تو رو از دست خودت نجات بده. تو پای تپه خوابت می‎بره و گرگ از کوه‌‎ها میاد پایین و تو امیدواری که یکی از خواب بیدارت کنه. یا دنبالش کنه و دورش کنه. یا با تفنگ بکشتش.

اما وقتی متوجه می‌شی که گرگ توی خودته، اون وقته که می‌فهمی نمی‎‌تونی از دستش فرار کنی و اون‌‎هایی که عاشقتن، نمی‌‎تونن گرگ رو بکشن؛ چون گرگ بخشی از توئه. صورت تو رو روش می‎‌بینن و گلوله رو شلیک نمی‎‌کنن.

ویرگولخودشناسیایرانقرآن
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید