تا حالا از خودمان پرسیده ایم که خیام نیشابوری چرا دسته کوزه را دستِ عاشق زار بر گردنِ یار می دیده؟چگونه بر روی زمین،مردمک چشم نگار می دیده؟چه طوری خاک زیر پای نادان را کف صنم و چهره جانان می دیده؟چه جوری هر خشتِ کنگره ایوان را انگشت وزیر و لب سلطان می دیده؟برای چی هر شاخه بنفشه را خال رخِ نگار می دیده؟به چه جهت خاک دست کودکان را مغز سر کیقباد و چشم پرویز می دیده؟بر چه اساسی یک تکّه گل کوزه گری را انگشت فریدون و کف کیخسرو می دیده؟با چه چشمی گرد و خاک روی رخ هر نازنینی را رخ خوب نازنین دیگری می دیده؟
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین/ آن مردمک چشمنگاری بوده است
خاکی که بزیر پای هر نادانی است/کف صنمی و چهرهی جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است/انگشت وزیر یا لب سلطانی است
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید/خالی است که بر رخ نگاری بودهست
ای پیر خردمند پگهتر برخیز/و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز
پندش ده گو که نرم نرمک میبیز/مغز سر کیقباد و چشم پرویز
هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری/تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو/بر چرخ نهاده ای چه میپنداری
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان/کانهم رخ خوب نازنینی بوده است
آیا او به دلیل افراط در خوردن شراب،کارش به اینجا کشیده و این افاضات عجیب و غریب،همه بر اثر عوارض جانبی مصرف شراب است؟!!
خیّام اگر شرابی نوشیده،شراب روحانی از جام معرفت بوده و لاغیر.چرا که شراب روحانیست که به تفکر و درنگ وامی دارد.ورنه شراب جسمانی که هوش از سر می برد را با غور در عالم خلقت چه کار؟
هر کسی که می خواهی باش.هر جایی که می خواهی زندگی کن.اگر همچون خیّام کسب معرفت کنی. همچون او خواهی اندیشید.آنچه به ذهن او خطور کرده است به ذهن تو نیز خواهد آمد.آنچه او سروده است تو نیز خواهی سرود.
این ها را گفتم تا برسم به امیلی دیکنسون شاعره آمریکاییِ عاشق گل و گیاه که جناب الهی قمشه ای او را دختر مولانا می خواند.در جایی نخواندم که آیا او کتاب رباعیات خیام که از سوی ادوارد فیتزجرالد به انگلیسی ترجمه شده بود را خوانده است یا خیر.هر چند این اتفاق از لحاظ مصادف بودن او با فیتز جرالد امری بعید و دور از ذهن نیست.
فیتزجرالد رباعیات خیام را در سال1859 ترجمه کرده است و حال آنکه خانم دیکنسون تا سال1886 زنده بوده است.این احتمال که در طول این 27 سال این کتاب به آمریکا رفته باشد و به دست او رسیده باشد و او آن را خوانده باشد،کم نیست.هر چند جرالد در مورد ترجمه اش از اشعار خیّام می گوید:«شک دارم که جز ترجمهای بس یکسویه از عمر خیام به دست دادهباشم؛ لیکن آنچه من انجام میدهم فقط بهصورت حبابی در سطح آب پدید میآید و میشکند».
به هر حال خانم امیلی دیکنسون شعر زیبایی دارند که پس خواندنش بوی اشعار خیّام را استشمام کردم. حتی اگر او ترجمه اشعار خیّام را خوانده باشد و تحت تاثیر آن به چنین ادراکی رسیده باشد،باز هم این شعر قشنگ است و همچون اشعار خیّام،خواندن دارد:
این غبار نرم و بی صدا
مردان و زنان بوده اند
و دختران و پسران
خنده بود و استعداد و آه حسرت
و رداها و موهای مجعد
این مکان منفعل
عمارت اعیانی تابستانی بود
جایی که شکوفه ها و زنبورها
بخش رو به شرق آن را دربرگرفته بودند
سپس پایانی بدین شکل یافت
غباری نرم و بی صدا...
دو مطلبی که در هفته قبل منتشر کردم: