متاسفانه همسایه سمت راستی مون که زندگی خیلی سالمی داشت، دو سال پیش مرحوم شد و دیگه نیست تا با رفتن ما از خونه مون، به رقص و پایکوبی بپردازه و بازم متاسفانه همسایه ی سمت چپی مون علی رغم زندگی کثیفی که داره و مصرف انواع و اقسام مواد مخدّر صنعتی و سنّتی، هنوز در قید حیاته و به رسم ادب باید برم ازش حلالیت بطلبم. بنابراین پس از تخلیه ی خانه، می رم زنگ خونه شون رو می زنم. خودش با یک زیر شلواری راه راه و یک زیر پیراهنی سوراخ سوراخ که انگار مال سربازای جنگ جهانی دومه، در رو باز می کنه:
بحث که به اینجا رسید من نمی دونستم چی باید بگم و چه جوری باید مسئله رو برای ایشون که احتمالاً تازه از پای بساط بلند شده بودند، شفاف سازی کنم، پس برای اینکه نیشخندم رو نبینه، سرم رو خم کردم و دستم رو گرفتم جلوی صورتم و گفتم:
بنده ی خدا به خیال اینکه من حالت تضرّع دارم دستش رو گذاشت روی شونم و یه جوری که انگار می خواست بگه«شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم!»، گفت:
در ادامه دو تایی مون کلّی فیلم هندی بازی کردیم و از هم خداحافظی کردیم. تا روزی که زنده ام نمی تونم لحظه ای که بنده ی خدا با اون چشمهای دود زده و اشک آلودش گفت:«فیض الله رو حتماً از طرف من ببوسید!» رو فراموش نمی کنم!
حالا این فیض الله فیض الله که می گفت کی بود؟!
حقیقت همون روزهای اول امسال. در ایّام قرنطینه یا حبس خانوادگی، پسر بزرگم یه آگهی توی دیوار دیده بود که فردی نوشته بود یه خرگوش دارم که حاضرم به یه آدم حیوان دوست، ببخشمش. او هم که حواسش نبود که تا الان چند تا حیوان را به خاطر اهمال کاری و فراموشی به باد داده، از من کسب اجازه کرد و رفت خرگوش رو گرفت و آورد. می خواستم اجازه ندم. ولی گفتم دنیا دو روزه بذار دل بچه(البته اونقدرام بچه نیست ها!) خوش باشه!
دو روز بعدش از من پرسید:«بابا! من اسم خرگوش رو گذاشتم "باگز" و حسین اسمش رو گذاشته "جک"، شما قرار باشه یه اسم خوب رو این خرگوش بذاری چه اسمی می ذاری؟» چند ثانیه ای فکر کردم و گفتم:«فرزالله!» حسین چون مفهوم فرزالله رو نمی فهمید، مخالفت کرد و روی «جک» پافشاری کرد ولی علی در دم اسم رو پذیرفت و گفت از این بهتر نمی شه برای یه خرگوش اسم انتخاب کرد. فرز که هست، مخلوق خدام که هست. «فرزالله!»
این هم فیلمی از فرزالله که توی حیاط خونه ی جدید، در کنار سه تا لاک پشتمون، جشن پوست هندوونه خوری گرفتند! نامردا انگار نه انگار که ماه رمضونی، نباید جلوی آدم روزه دار، چیزی بخورند! خداییش همسفرگی و زندگی مسالمت آمیز یک خرگوش و سه تا لاک پشت، به خودی خود عبرت آموز نیست؟!
چند نکته:
مطلب قبلیم:
یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ منتشر کردم.
حُسن ختام: به نقل از کتاب دیوانه وار اثر کریستین بوبن:
در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس... آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها راجا به جا کند... می تواند آب ها را بخشکاند... می تواند چرخ و فلک را به هم بریزد... آدمیزاد حکایتی است، می تواند همه جور حکایتی باشد؛ حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت... و حکایت پهلوانی! بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد!