Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

فِرْزُ‌الله(!)

متاسفانه همسایه سمت راستی مون که زندگی خیلی سالمی داشت، دو سال پیش مرحوم شد و دیگه نیست تا با رفتن ما از خونه مون، به رقص و پایکوبی بپردازه و بازم متاسفانه همسایه ی سمت چپی مون علی رغم زندگی کثیفی که داره و مصرف انواع و اقسام مواد مخدّر صنعتی و سنّتی، هنوز در قید حیاته و به رسم ادب باید برم ازش حلالیت بطلبم. بنابراین پس از تخلیه ی خانه، می رم زنگ خونه شون رو می زنم. خودش با یک زیر شلواری راه راه و یک زیر پیراهنی سوراخ سوراخ که انگار مال سربازای جنگ جهانی دومه، در رو باز می کنه:

  • سلام آقای بصیری!
  • سلام آقای کمالی! ( از همون پونزده سال پیش من رو آقای کمالی صدا می زنه و منم چون می دونم اصرارم بر این که محسنی هستم، هیچ فایده ای نداره، این دم آخری هم چیزی نمی گم تا همون کمالی بمونم!) جانم! بفرمایید!
  • آقا پونزده ساله ما اینجا همسایه ی شما بودیم و الان دیگه داریم می ریم. غرضم از مزاحمت حلالیت گرفتن بود. اگر علی و حسین توی حیاط خونه، موقع بازی سر و صدا راه انداختند و موجب ناراحتی شما و خونواده تون شدند، ببخشید.
  • پس فیض الله چی؟!
  • فیض الله؟!
  • بله همون فیض الله تون که از وقتی پاش به حیاط خونه تون باز شده، ما رو از خواب و خوراک انداخته! همون فیض الله که علی و حسین همش دارند سرش داد می زنند. فیض الله بیا! فیض الله برو! فیض الله بیا اینو بخور! فیض الله اینو نخور! فیض الله چرا اینجا دستشویی کردی؟! فیض الله کجایی؟! فیض الله چرا نمی آیی؟! فیض الله چرا اینجوری می کنی؟! فیض الله... ؟!

بحث که به اینجا رسید من نمی دونستم چی باید بگم و چه جوری باید مسئله رو برای ایشون که احتمالاً تازه از پای بساط بلند شده بودند، شفاف سازی کنم، پس برای اینکه نیشخندم رو نبینه، سرم رو خم کردم و دستم رو گرفتم جلوی صورتم و گفتم:

  • بله! فیض الله پسر سوممه! متاسفانه چیزی نمی شنوه، حرفم نمی تونه بزنه، بیش فعّالم هست، برای همین بچه ها مجبورن سرش داد بزنند! به بزرگی خودتون حلالش کنید!

بنده ی خدا به خیال اینکه من حالت تضرّع دارم دستش رو گذاشت روی شونم و یه جوری که انگار می خواست بگه«شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم!»، گفت:

  • شما ببخشید که من بد قضاوت کردم. از شما بهتر همسایه گیر ما نمی اومد. هر کی دیگه به جای شما اینجا می نشست و من اینقدر دود کامیون به خوردش می دادم، تا حالا صداش در اومده بود ولی شما دم نزدید. شما باید ما رو حلال کنید!»

در ادامه دو تایی مون کلّی فیلم هندی بازی کردیم و از هم خداحافظی کردیم. تا روزی که زنده ام نمی تونم لحظه ای که بنده ی خدا با اون چشمهای دود زده و اشک آلودش گفت:«فیض الله رو حتماً از طرف من ببوسید!» رو فراموش نمی کنم!

حالا این فیض الله فیض الله که می گفت کی بود؟!

حقیقت همون روزهای اول امسال. در ایّام قرنطینه یا حبس خانوادگی، پسر بزرگم یه آگهی توی دیوار دیده بود که فردی نوشته بود یه خرگوش دارم که حاضرم به یه آدم حیوان دوست، ببخشمش. او هم که حواسش نبود که تا الان چند تا حیوان را به خاطر اهمال کاری و فراموشی به باد داده، از من کسب اجازه کرد و رفت خرگوش رو گرفت و آورد. می خواستم اجازه ندم. ولی گفتم دنیا دو روزه بذار دل بچه(البته اونقدرام بچه نیست ها!) خوش باشه!

دو روز بعدش از من پرسید:«بابا! من اسم خرگوش رو گذاشتم "باگز" و حسین اسمش رو گذاشته "جک"، شما قرار باشه یه اسم خوب رو این خرگوش بذاری چه اسمی می ذاری؟» چند ثانیه ای فکر کردم و گفتم:«فرزالله!» حسین چون مفهوم فرزالله رو نمی فهمید، مخالفت کرد و روی «جک» پافشاری کرد ولی علی در دم اسم رو پذیرفت و گفت از این بهتر نمی شه برای یه خرگوش اسم انتخاب کرد. فرز که هست، مخلوق خدام که هست. «فرزالله!»

تصویر سمت راست، برای حیاط خونه قبلیه و تصویر سمت چپ، برای حیاط خونه ی جدیده!
تصویر سمت راست، برای حیاط خونه قبلیه و تصویر سمت چپ، برای حیاط خونه ی جدیده!

این هم فیلمی از فرزالله که توی حیاط خونه ی جدید، در کنار سه تا لاک پشتمون، جشن پوست هندوونه خوری گرفتند! نامردا انگار نه انگار که ماه رمضونی، نباید جلوی آدم روزه دار، چیزی بخورند! خداییش همسفرگی و زندگی مسالمت آمیز یک خرگوش و سه تا لاک پشت، به خودی خود عبرت آموز نیست؟!

https://www.aparat.com/v/GTzcB
چند نکته:
  • تصاویر و فیلم بارگذاری شده در این مطلب رو علی(پسر عزیزم) گرفته بود.
  • تمامی دوستانی که جزو برندگان ابتدای سال بودند و اسم کتاب یا کتابهای مورد درخواست خودشون رو برام ایمیل کردند، باید تا الان هدیه شون به دستشون رسیده باشه. اگر عزیزی هست که هنوز هدیه اش به دستش نرسیده، اعلام کنه تا پیگیری کنم.
  • شاید بخواهید بدونید دوستان چه کتابهایی رو سفارش دادند. اسامی کتابها رو برای شما می آورم. خودتون اگر راست می گید حدس بزنید کدوم کتاب را چه کسی انتخاب کرده!
مطلب قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%84%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4-%D9%85%DA%A9%D9%86-w7nitdb5yoit
یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ منتشر کردم.
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1-kcqj5a9wonip
حُسن ختام: به نقل از کتاب دیوانه وار اثر کریستین بوبن:

در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس... آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها راجا به جا کند... می تواند آب ها را بخشکاند... می تواند چرخ و فلک را به هم بریزد... آدمیزاد حکایتی است، می تواند همه جور حکایتی باشد؛ حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت... و حکایت پهلوانی! بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد!


حال خوبتو با من تقسیم کنداستانطنزحیوان دوستی
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید