مقدمه:
در بین جامعهی ایرانی، دو دیدگاه عمده و کاملاً متفاوت نسبت به ایران وجود دارد. دیدگاهی کاملاً سیاه و بدبینانه که ایران را ویرانه و یا بیغولهای از نسلهای سوخته و آرزوهای بر باد رفته میداند و چاره را فقط در فروپاشی نظام حاکم و اگر نشد، مهاجرت و ترک کشور میداند و دیدگاهی که مشکلات را کتمان نمیکند ولی سخت امیدوار است و یقین دارد که باید در ایران ماند و با تلاش و کوشش برای رفع مشکلات و کسریها، ایران بهتری ساخت. دیدگاهی که باور دارد در همین ایران نیز میتوان خوشبخت شد، خوشبختی آفرید و خوشبخت زیست.
حالا خُب که چی؟!
یک داستان کوتاه نه چندان معروف از یک نویسندهی آلمانی نه چندان مشهور وجود دارد که به زیبایی هر چه تمام، تفاوت در رفتارهای برآمده از این دو دیدگاه را جدا از آن که در کجای دنیای کنونی در حال زندگی باشند، نشان میدهد.
اشارهی گذرا به بخشی از این داستان کوتاه:
مرد جوان از کودکی و در طول زندگیاش تعریف شهر «گمسک» را از پدرش شنیده و حالا به همراه همسرش سوار بر قطار راهی شهر «گمسک» است. قطار در میانهی راه توقف میکند و شرایط جوری پیش میرود که مرد و همسرش از قطار جا میمانند و مجبور به اقامت در یک هتل قدیمی میشوند که یک زن میانسال آن را اداره میکند. هر چه صبر میکنند قطار «گمسک» نمیآید و این «گمسک»، کم کم به بهشت ناممکن و آرمانشهری دست نیافتنی بدل میشود.
مرد بیصبرانه و عاصی فریاد میزند:
«کسی میدونه قطار بعدیِ گمسک کی میاد؟»
و پیرزن هتلدار پاسخ میدهد:
«بله! (بعد از کمی مکث) خدا میدونه!»
پیرزن هتلدار پیشنهاد میدهد که مرد و زن در آنجا زندگی و کار کنند تا قطار «گمسک» بیاید. مرد موقعیتی که در آن است را جهنمدرّه میخواند ولی زن به راحتی خود را با همان مکان وفق میدهد و با شادابی تمام برای بهتر شدن شرایط زندگیشان در همان موقعیت میکوشد. مرد مدام او را سرزنش میکند که ما باید به «گمسک» برویم، دلت را به اینجا و مردمانش خوش نکن و همسرش میگوید من در همین جا هم خوشبختم. مرد با تمسخر میگوید:
«خوشبختی؟! توی این بیغوله؟!»
و همسرش پاسخ میدهد:
«چرا فکر میکنی اینجا خوشبختی وجود نداره؟ من آدمهای خوشبخت زیادی رو اینجا دیدم. اینجا که تو اسمشو بیغوله میذاری! دارن زندگی میکنن. اونا خوشبختن. واقعاً خوشبختن. دارن رندگیشونو میکنند...»
چند نکته:
قسمت اول از تله تئاترِ سفر به گمسک
قسمت دوم از تله تئاترِ سفر به گمسک
قسمت سوم از تله تئاترِ سفر به گمسک
شنیدن داستان سفر به گمسک با صدای زیبای آقای بهروز رضوی از نرمافزار کاربردی ایران صدا
سه یادداشت پیشین:
حسن ختام: