آدمهای زیادی را میشناختیم که همین که رنج به سراغشان آمد عزم کُشتن آنرا کردند. با چه؟ با موادّ مخدّر، با مشروبات الکلی و امثال اینها. امّا افسوس، رنجِ آنها نه تنها آسیبی ندید، بلکه بزرگتر و بزرگتر و بیشتر و بیشتر شد.
رنج
کُشتنی نیست!
آدمهای زیادی را میشناختیم که همین که رنج به سراغشان آمد عزم بُردن آنرا کردند. امّا رنج، بسیار سنگین است و حمل آن بر دوش، حاملش را از پای در خواهد آورد. این آدمها از فرط خستگی، ناگهان خودشان و بار بر دوششان را بر زمین خواهند انداخت و زمینگیر خواهند شد. آنهایی که با خودکشی به زندگی خود پایان دادند، غالباً بر دوش کشندگانِ بار سنگینِ رنج بودند.
رنج
بُردنی نیست!
آدمهای نادری را نیز دیدهایم که زیرکانه دریافتند رنج، ناز دارد و باید نازش را کشید. پس با صبر و تحمّل، ابتدا ناز رنجشان را کشیدند و سپس با ترفندهای مسالمتآمیز و بدون درد و خونریزی با او رفیق شدند.
آنها خوب میدانستند: با رنج که رفیق شوی، به جای اینکه نازش را بکشی، نازت را میکشد.
آنها خوب میدانستند: رنج، خوب رفیقی است، برای همین وقتی از در رفاقت درآید، رفیقش را در میان عالم و آدم، سربلند میکند!
باید نازِ رنج را بکشیم
تا جایی که با او رفیق شویم.
پس از آن
رنج ناز ما را خواهید کشید.
رنج، خوب رفیقی است.
آنگاه که
از در رفاقت در بیاید؛
رفیقش را
در میان عالم و آدم
سربلند میکند.
تا زمانیکه از در ستیز با رنج درآییم، روحمان خُرد است و خود نیز همچنان به انجام کارهای خُرد دلخوش هستیم ولی همین که از در رفاقت با رنج درآییم، روحمان شروع به رشد میکند و دیگر جز به انجامِ کارهای بزرگ، راضی نخواهیم شد.
اصول رفاقت با رنج را در مدرسه و دانشگاه به کسی نمیآموزند. اصول رفاقت با رنج را نمیتوان با عبارتها آموخت و آموزاند. رفاقت با رنج را تنها با اشارتها میتوان آموخت ولی هرگز نمیتوان آموزاند!
دو یادداشت پیشین:
حُسن ختام: