پس از انتشار یادداشت "چالش هفته: (چالش دوم: ⚖ قانون! ⚖)" دوست عزیزی در قسمت نظرها نوشت:
سلام
آقا من خیلی دوست داشتم توی این چالش هفته نقش داشته باشم.
ولی واقعا از سیاسینویسی و صحبتهای قانون و این کارا بدم میاد :(
این هفته بنده رو مرخص نمایید.
و بنده در جواب ایشان نوشتم:
سلام و درود
آقا سیاسینویسی کدومه؟ به عنوان یک ایرانی نمیخواهی یکبار قوانین کشورت رو بخونی؟ اگر جوابتون نه هستش باعث تاسف است. چون شما نسلی هستید که باید مسئولیت مطالبهگری رو به دوش بکشید و مطالبهگری بدون اطلاع از قوانین ممکن نیست.
و دوباره همان دوست عزیز در پاسخ به جوابم نوشت:
خوندن و اطلاع داشتن درباره قوانین ربطی به نوشتن و تفحص اون ها نداره
درسته
ما باید بخونیم و نسبت به حقوقمون اطلاع داشته باشیم
ولی ایا باید همه ما نسبت به اونها مطالبه گر باشیم ؟ یعنی همه همه همه فعال سیاسی باشن ؟
پس کی علم و هنر و فرهنگ و ادبیات و تکنولوژی رو سرپا نگه داره
نه اقا جان
با یک دست نمیشه دوتا هندونه نگه داشت
و پاسخم به نظر نهایی ایشان این بود:
درود مجدد
آقای بهنامفر عزیز منظور از مطالبهگری این نیست که شما همهچیز را رها کنید و بچسبید به مطالبهگری و حتی وقتی رفتید خواستگاری در جواب این سوال که شغل شما چیه؟ بفرمایید بنده یک مطالبهگر هستم:) نه عزیز جان، منظور از مطالبهگری این است که شما اگر از قوانین اطلاع داشته باشید بهتر میتوانید همان علم و هنر و فرهنگ و ادبیات و تکنولوژی را سر پا نگهدارید تا وقتی که هیچ اطلاعی از قوانین ندارید.
شما با یک دست نمیتوانید دو تا هندوانه را نگهدارید ولی با دو تا دست حتی میتوانید تا پنج تا هندوانه را هم نگهدارید:)
یادداشت بامداد فردا را در ادامهی پاسخ به نظرات شما منتشر خواهم کرد. اگر مایل بودید بخوانید.
موفق و پیروز و سالم و سربلند و عزیز و توانا باشید.
یا حق.
و این شد که با خودم گفتم شاید حرف این دوست عزیز، حرف خیلیهای دیگر نیز باشد و این شد که این یادداشت شکل گرفت:
تردیدی ندارم که در زندگی معمولی خودتان بارها و بارها با کلمهی "قانون" برخورد کردهاید. قانون از همان لحظهی تولّد، شما را در محاصرهی خودش در میآورد و تا لحظهی مرگ نیز رهایتان نمیکند. قانون حتی به والدین شما اجازه نمیدهد هر نامی که دلشان خواست و عشقشان کشید را برای شما انتخاب کنند. موقع ثبت نامِ مدرسه، رفتن به دانشگاه و سربازی، استخدام، اخراج، استعفاء، ازدواج، طلاق، گرفتن جواز کسب، رانندگی، خرید و فروش اموال و هزاران فعّالیّت اجتماعی و فردی دیگر، قوانین خاصّی برای شما تعیین و تکلیف میکنند. تمام "میشود" و "نمیشود"هایی که در جامعه بر شما تحمیل میشوند، همه از رحم قانون بیرون آمدهاند. آیا شما در زندگیتان تا الان با جملات «قانون این جوری میگوید.»، «قانون این اجازه را به شما نمیدهد.»، «قانون اینجوری گفته، دست ما نیست.» و مانند اینها روبرو نشدهاید؟ چگونه سر در آوردن از این قوانین و نوشتن از آنها سیاسینویسی میشود؟! نوشتن از قانون، سیاسینویسی نیست، بلکه نوشتن دربارهی بخشی از زندگی است.
همه نباید سیاسی باشند ولی همین سیاست پدر همه را درآورده است! در کشور سیاستزدهای مانند کشور ما ادعای سیاسی نبودن، واقعاً ادعای بسیار بزرگی است.
فرض کنیم شما یک زیستشناس و یا تنها یک شهروند معمولی حامی محیط زیست هستید. حالا شما موقعی که از اصل پنجاه قانون اساسی که گفته است:
"در جمهوری اسلامی، حفاظت محیط زیست که نسل امروز و نسلهای بعد باید در آن حیات اجتماعی رو به رشدی داشته باشند، وظیفه عمومی تلقی میگردد. از این رو فعالیتهای اقتصادی و غیر آن که با آلودگی محیط زیست یا تخریب غیر قابل جبران آن ملازمه پیدا کند، ممنوع است."
خبر داشته باشید بهتر میتوانید ادعای حفاظت و حمایت از محیط زیست کشورتان را داشته باشید یا موقعی که هیچ اطلاعی از این قانون ندارید؟ آیا شما با خواندن همین اصل از قانون به این فکر فرو نرفتید که این چه ممنوعیتی است که تاکنون بینهایت بار توسط خود دولتها نقض شده است؟ آیا احداث کارخانه فولاد آلیاژی در استانهای کمآبی چون اصفهان و یزد، احداث نیروگاه شهید مفتح در همدان و در آخرین نسخه احداث کارخانه پتروشیمی در مازندران و احداث صدها سدّ بیفایده و خالی، شکستن و نقض این ممنوعیت قانونی از سوی دولتها نیست؟ آیا الان شما با دانستن این قانون از کار و زندگی خودتان افتادید؟!
دوستان خوبم! خواندن و نخواندن قانون، نوشتن یا ننوشتن شما از آن، نه خللی به بنده وارد میکند و نه عایدی خاصی برایم به ارمغان میآورد. به جز اینکه از این پس، به هر کسی که این جمله را به کار ببرد:
این مملکت اگر قانون داشت حال و روزش بهتر از این حرفها بود!
خواهم گفت:
مملکت قانون دارد ولی شما خبر ندارید که اگر خبر داشتید حال و روز مملکت خیلی بهتر از این حرفها بود!
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک نوشتههایم، میتوانید به «پستهای دستانداز به ترتیب تاریخ انتشار» و «پستهای دست انداز(از الف تا ی)»، برای دستیابی به فهرست کتابهایی که تاکنون در یادداشتهایم از آنها نام بردهام به «دست انداز و کتاب» و برای دستیابی به فهرست فیلمهایی که تاکنون در یادداشتهایم از آنها نام بردهام به «فیلمهای دستانداز» که زحمت جمعآوری تمام آنها را دوست خوبم، آقای حجت عمومی کشیده است، مراجعه فرمایید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
?حُسن ختام?: