ای کاش اسمی نداشتیم!
نمیدانم این چه حکمتی است که
اسمها کمتر با رسمها میخوانند!
"دریا"نامی را میشناسم
که چهارلیتری به دست در صف آب شُرب ایستاده است!
"ساحل"نامی را میشناسم
که از شدّت تشنگی لبانش خشکیده است!
"چنگیز"نامی میشناسم
که اعتیاد دارد و کارتُنخواب است!
"فریاد"نامی را میشناسم
که لال مادرزاد است!
"آرش"نامی را میشناسم
که دستش به هیچ کمانی جز کمان ابرو نرسیده است!
"طوفان"نامی را میشناسم
که نمیتواند از جایش تکان بخورد!
"توحید"نامی را میشناسم
آتئست شده است!
"دانا"نامی را میشناسم
که شیرین عقل است!
"امین"نامی را میشناسم
که به جرم خیانت در امانت تحت تعقیب است!
"پویا"نامی را میشناسم
که از شدّت تنبلی زخم بستر گرفته است!
"سامان"نامی را میشناسم
که در پنجاهسالگی، هنوز سر و سامان نگرفته است!
"سینا"نامی را میشناسم
که در دانشگاه، سه ترم مشروط شد!
"مانا"نامی را میشناسم
که سرطان خون دارد و رو به موت است!
"حامی"نامی را میشناسم
که از هیچکس حمایت نمیکند!
"دارا"نامی را میشناسم
که با فقر دست و پنجه نرم میکند!
"راستین"نامی را میشناسم
که کمرش شکسته است!
"عادل"نامی را میشناسم
که شغلش شرّخری است!
"نوید"نامی میشناسم
که هنوز یک خبر خوش به کسی نداده است!
"جمشید"نامی را میشناسم
که حتی تختی برای خوابیدن ندارد!
"رَها"نامی را میشناسم
که در اسارت به سر میبرد!
"حسن"نامی میشناسم
که هیچ حُسنی ندارد و از عیب سرشار است!
"حسین"نامی میشناسم
که نه تنها مظلوم نیست، بلکه اگر بتواند ظلم نیز میکند!
"صابر"نامی میشناسم
که به عجول بودن شهرهی عام و خاص است!
"صمد"نامی میشناسم
که از فرط دستتنگی دستش همیشه به گدایی دراز است!
"صادق"نامی میشناسم
که یک نفس دروغ میگوید و به قدری ماهر شده است که دروغ را مثل راست میگوید!
"رضا"نامی میشناسم
که نسبت به هیچ چیزی رضایت ندارد!
"سجّاد"نامی میشناسم
که هرگز بر سر هیچ سجّادهای، سر به سجده نگذاشته است!
"صالح"نامی میشناسم
که دلال و کلاهبردار است!
"ابراهیم"نامی میشناسم
که حتی حاضر نیست مرغش را برای خدا ذبح کند، چه برسد به یکی از پسرانش!
"سعید"نامی میشناسم
که سه خودکشی ناموفق داشته است.
"شادی"نامی میشناسم
که چند سال است داروهای ضد افسردگی مصرف میکند!
"زینب"نامی میشناسم
که آبروی پدرش را به باد داده است!
"رستم"نامی میشناسم
که از سوسک میترسد!
"فرشته"نامی میشناسم
که روی شیطان را سفید کرده است. دلال واگذاری دختران بینوای شهر به مردان است!
"عارف"نامی را میشناسم
که هیچ بویی از عرفان نبرده است!
"حجّت"نامی را میشناسم
که برای انجام هیچکدام از کارهایش دلیل ندارد!
"حبیب"نامی را میشناسم
که با هیچکس دوست نمیشود!
"زیبا"نامی را میشناسم
که ظاهربینان جوجه اردک زشتش میخوانند!
"وفا"نامی را میشناسم
که هفتهای یکبار به همسرش خیانت میکند!
"قدرت"نامی را میشناسم
که از شدّت ضعف در بیمارستان بستری است!
"آرام"نامی را میشناسم
که هیچگاه آرام و قرار ندارد!
"ایران"نامی را میشناسم
که از سوی یکی از محارمش مورد تجاوز قرار گرفت!
"شمس"نامی را میشناسم
که هنوز نتوانسته است طلوع کند!
"غنچه"نامی را میشناسم
که هر چه تلاش کرد نشکفت!
"فریبا"نامی را میشناسم
که فریب پسر همسایهشان را خورده است!
"رحیم"نامی را میشناسم
که با بیرحمی تمام سه نفر را کُشت!
"اصغر"نامی را میشناسم
که از بس هیکلش بزرگ است نمیتواند روی صندلی بنشیند!
"اکبر"نامی را میشناسم
که در چهلسالگی، چهل کیلو وزن دارد!
"کاظم"نامی را میشناسم
که همیشه عصبانی است!
"سردار"نامی را میشناسم
که سرباز صفر است!
"ستاره"نامی را میشناسم
که سالی یکبار هم به آسمان نگاه نمیکند!
"اشرف"نامی را میشناسم
که برای صد هزار تومان، شرفش را میفروشد!
خودم جلال هستم
نه جلالی دارم، نه شکوهی. فقط سنگریزهای هستم از دل کوهی!
ای کاش هیچ اسمی نداشتیم!
وقتی صدای هم را نمیشنویم
چه لزومی دارد که
همدیگر را به "اسم" صدا بزنیم؟!
ای کاش اسمی نداشتیم!
اسمها را بادِ زمان همچون کاهی با خود خواهد بُرد
ولی رسمها تا ابد، باقی خواهند ماند!
سه یادداشت پیشین:
حُسن ختام: