همیشه دلم برای کارتن خوابهایی که دور و ور کرج زندگی می کردند می سوخت.مخصوصاً پیر مرد تنهایی که چند صباحی پس از اینکه مال و اموالش را به نام زن و بچه هایش کرده بود از خانه بیرونش کرده بودند. به این بهانه که اخلاقت بد است.تا مدتها کت و شلوار به تن داشت.او را با همان کت و شلوار از خانه بیرون کرده بودند.ابتدا سر و صورت صافی داشت ولی کم کم ریش و موهایش بلند و بلندتر و به هم چسبیده شدند و کت و شلوار و لباس هایش نیز پر از چین و چروک و چرک شد.روزها را آشغال گردی می کرد تا چیزکی پیدا کند برای فروش.بفروشد تا پولکی کسب کند.پولکی نه برای سیر شدن بلکه برای از گرسنگی نمردن.شب ها را در کنار نرده های فلزی دیوار دانشکده کشاورزی کرج ،سر می کرد.در یک کارتن یخچال که روی آن را پلاستیک کشیده بود.من او را تقریبا هر روز ظهرها در بین راه هنرستان تا خانه می دیدم.امّا خوب یادم هست که پس از دو سه سال دیگر او را ندیدم.نمی دانم به خانه برگشته بود یا به جایی دیگر نقل مکان کرده بود یا اینکه او را به اجبار از آنجا برده بودند.او سرگذشت خودش را برای دوستم که شب ها را در یک دکه نگهبانی در آن حوالی سپری می کرد،تعریف کرده بود.
از آن شب که در کرج زلزله آمده تقریباً کرج شب های پر رونق تری دارد.این پر رونقی باعث شده است که کارتن خوابهای کرج دیگر احساس تنهایی نکنند و موقتا از تنهایی دربیایند.شاید آنها تنها کسانی باشند که خیلی هم از این زلزله ها ناراحت نیستند و هیچ ترس و دلهره ای نیز از بابت آنها به دل راه نداده اند.چون سالهاست که هیچ سقفی بر سر خود و هیچ دیواری را در کنار خود ندیده اند.و کسی که زیر سقف و کنار دیوار نمی خوابد،از زلزله چه باکی دارد؟!
خدا را چه می دانی شاید کارتن خواب ها از بابت این زلزله ها خدا را نیز شکر کرده باشند.این شبها آنها از خیلی شب های دیگر سال سیرتر و گرم تر می خوابند.چرا که مردمی که با آذوقه کامل و لحاف و پتوی فراوان بیرون می آیند وقتی چشمشان به آنها می افتد کمی از آذوقه و لحاف و پتوی خود را به آنها بذل و بخشش می کنند.برخی از مردم کرج تازه متوجه شدند که کارتن خواب هایی هم وجود دارند.مردم کرج چند شبی است که طعم سختی هایی که آنها هر شب می کشند را دارند می چشند.سختی بی پناهی.سختی تنهایی.سختی سرگردانی.سختی حیرانی و خیلی از سختی های دیگر که چون حقیر هنوز به آنها دچار نشده است،از آنها خبری ندارد.
در اینجا بی مناسبت نمی دانم فرازی از دعای زیبای مشلول(دعایی که آن را امیر المؤمنین علیه السّلام به جوانی که به خاطر گناه و ستم در حقّ پدرش شل شده بود آموزش داد)را با ترجمه اش بیاورم.می دانم به خاطر ارادتی که به حضرت دارید،حتماً می خوانید.
یَا أَمَانَ الْخَائِفِینَ یَا ظَهْرَ اللاجِینَ یَا وَلِیَّ الْمُؤْمِنِینَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ یَا غَایَةَ الطَّالِبِینَ یَا صَاحِبَ کُلِّ غَرِیبٍ یَا مُونِسَ کُلِّ وَحِیدٍ یَا مَلْجَأَ کُلِّ طَرِیدٍ یَا مَأْوَی کُلِّ شَرِیدٍ یَا حَافِظَ کُلِّ ضَالَّةٍ یَا رَاحِمَ الشَّیْخِ الْکَبِیرِ یَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ یَا فَاکَّ کُلِّ أَسِیرٍ یَا مُغْنِیَ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ یَا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ یَا مَنْ لَهُ التَّدْبِیرُ وَ التَّقْدِیرُ یَا مَنِ الْعَسِیرُ عَلَیْهِ سَهْلٌ یَسِیرٌ.
ای امان هراسناکان،ای تکیه گاه پناهندگان ای سرپرست مؤمنان،ای فریادرس فریادکنندگان،ای مقصود دل نیازمندان،ای کس هر بی کس، ای همدم هر تنها،ای پناه هر رانده،ای مأوای هر آواره،ای نگهدار هر گمشده ،ای مهرورز سالخوردگان،ای روزی دهنده کودکان خردسال،ای ترمیم کننده استخوان شکسته،ای رهاننده هر اسیر ای بینیاز کننده هر بینوای تهدیست،ای پناه هر ترسان پناهجو،ای آنکه تدبیر و تقدیر از آن اوست،ای آنکه دشواریها برای او سهل و آسان است.
اگر وقت داشتید به دو پُست قبلی حقیر هم سری بزنید.البته اگر پیش از این آنها را نخوانده اید: