عمری دلمون به این خوش بود که«شبا که ما خوابیم آقا پلیسه بیداره»ولی توی یکسال گذشته اینقدر دزد به ما و فک و فامیل و در و همسایه مون زد که کم کم دوزاریمون افتاد که«شبا که ما خوابیم آقا دزده بیداره،ما خواب خوش می بینیم،اون دنبال شکاره!»
یکی باید از شاعر این شعر که گفته:«شبا که ما خوابیم آقا پلیسه بیداره»بپرسه شما که خواب بودید.پس از کجا مطمئنی که آقا پلیسه بیداره؟!
دوچرخه مونو دزد زد.طلاهای خواهرم رو دزد برد.موتور همکارم رو دزد برد.نیسان صفر کیلومتر یکی از همسایه ها مون رو که با هزار تا قرض و بدهی خریده بود رو دزد برد.ماشین فامیل یکی از همسایه های دیگه مون که بنده خدا از شهرستان اومده بود رو دزد برد و...باور کنید هنوز هیچ کدوم از اینا پیدا نشده!
امّا برای چی دارم این مطلب رو می نویسم؟چند روز مونده بود به عید رفتم سفر و وقتی توی سفر زنگ زدم خونه والدینم تا احوالشون رو بپرسم.مادرم گوشی رو برداشت،بعد از احوالپرسی با خودش،احوال پدرم رو پرسیدم،گفت که پدرم خونه نیست و بعد این ماجرا رو تعریف کرد که باغ های اطراف باغمون رو دزد زده.طویله همسایه مون رو سوراخ کردن و ده تا گوسفندش رو بردن(سر انگشتی حساب کردم می شه بیست سی میلیون تومن!).باغ ما هم دزد اومده ولی سگمون نذاشته چیزی ببرن.از اون تاریخ به بعد پدرم به باغ کوچ کرده و خونه نمیاد.هر چی هم می گن:«بیا خونه مردم و فک و فامیل میان دید و بازدید زشته.»می گه:«من این چیزا (منظورش گوسفنداش و دم و دستگاه داخل باغه) رو به راحتی به دست نیاوردم که به راحتی از دست بدم!»
زنگ تفریح:
امروز فرداست که به خاطر گرونی گوشت،گوسفندهای دامدارهای زحمتکش کشورمون که شکم گوسفنداشون رو دارند به دلیل گرونی علوفه و خوراک دام با خون جگر پُر می کنند،رو اینجوری بدزدند:
خدا رو شکر این فیلمها برای کشور ما نیست(هر چند کشور ما هم کم دزد و قاچاقچی و اختلاس گر خلّاق نداره وگرنه ما در این عرصه صاحب رتبه نبودیم!)ولی خدا کنه این فیلما رو بابام نبینه.اگه ببینه می گه:«دزدایی که به گوسفندای توی جاده رحم نمی کنن،به گوسفندای توی طویله رحم می کنن؟!»بعدشم دیگه عمراً پاشو خونه بذاره!
زنگ تفریح تموم شد!
خوبه این رو بدونید که اون سگی که نذاشته بود دزد کاری از پیش ببره از جناب دزد یک شلوار جین سنگ شور شده و یک آچار فرانسه نیز به غنیمت گرفته بود،ولی بعد از اون شب،اون سگ دیگه برامون سگ نشد.نمی دونم دزده زده بودش یا مسمومش کرده بود،چند روزی هنگام دفع،خونریزی داشت،چیزی نمی خورد و از جاش بلند نمی شد.روز دوم عید از جاش بلند شد و یه کم آب خورد.پدرم خیلی ذوق کرد که سگش آب خورده ولی چند ساعت بعد اون زبون بسته آبی که خورده بود رو بالا آورد و چند ساعت بعد از بالا آوردن آب،جان به جان آفرین تسلیم کرد و پدرمون رو در سوگ خودش نشوند!
پس از شکایت های مکرّر صاحبای باغها و کسب و کارای اطراف باغمون که دزد به اکثرشون زده بود و گزارش دزدی باغ خودمون به پلیس و تعریف ماجرای سگی که جونش رو در راه باغ نثار کرد،آقا پلیسه گفت:«از دست ما کاری ساخته نیست،خودتون باید یه فکری به حال خودتون بکنید!»(خسته نباشی دلاور،خدا قوت پهلوان!)
شک ندارم.سگمون وقتی درد می کشید،روزی هزار بار دنیا رو لعنت می کرد.تازه داره دوزاریم می افته که قدیمی ها برای چی می گفتن:«دنیا به لعنت سگ نمی ارزه!»
اولین نوشته ای که در سال نود و هشت نوشتم:اعلام برگزیدگان چالش خوبتو با من تقسیم کن بود.نمی دونم چرا دوستان،اینقدر جایزه گریز شدند.با التماس دو نفر از دوستان قبول کردند که جایزه شون رو بگیرند!
مطلب دومی که امسال نوشتم و چند ساعتی براش وقت گذاشتم ولی به علّت اشکال فنّی یا غیر فنّی،به این راحتی ها لایک نمی شه و تا الان فقط چهار نفر موفق شدن با شکستن دیوارهای امنیتی(!)اون رو لایک کنن. خدا رو شکر اینجا همه برنامه نویسن.یکی نیست بگه مشکل چیه؟(البته به ویرگول گزارش دادم و بهم قول بررسی دادند و فکر کنم اشکال فنی برطرف شده باشه.چون این پُست تا دیروز پریروز فقط یه لایک داشت):
این پُست هم که مربوط به آمار بازدید مطالبم در سال گذشته است رو ویرگول برام تهیه کرده ولی به گمونم از همون اشکال فنّی پُست قبل داره رنج می بره و یک اشکال فنّی دیگه که نگذاشته این پُُست جز پُُست های روتین ویرگول باشه.یعنی شما به طریق معمولی اگر پُست های روزهای گذشته رو ببینید به این پُست نمی رسید!(پس اگر دلتون خواست ببینید بنده توی سال گذشته چه شق القمری(!)کردم یه سر به این پُست بزنید):
مطلبی که قبل از این پُست،نوشتم و یکی از دوستان با کامنت،سوال پرسیده که:«فلسفیه؟»والّا قصد نوشتن یه مطلب فلسفی رو نداشتم.تموم چیزی که نوشتم محصول پچ پچ های فکریم بود.همین:
حُسن ختام:این دختر بچه اگه بزرگ بشه کمِ کمش مشاور رئیس جمهور در امور بانوان می شه!
توی ویرگول،بعضی از مطلب های خوب و خوندنی مثل مطلب زیر،اونجوری که باید،خونده نمی شن و حقشون ادا نمی شه.(بیایم از این به بعد اگه همچون پست های خوبی به تورمون خورد به همدیگه معرفی کنیم تا بیشتر خونده بشن):
و
ای کاش فردا روز طبیعت نبود!
چه شاخه هایی که فردا شکسته نمی شن!
چه درختان و گیاهان بینوایی که فردا صدمه نمی بینن!
چه جاهای بکر و دست نخورده و زیبایی که فردا دخلشون آورده نمی شه!(آقای ارکانی عزیز اینجا نمی شه درسته یا می شه؟!)
چه روز طبیعتی که قرار است پدر طبیعت رو بیاریم جلوی چشماش؟!