خیلی از چیزها،بیهوده شکل قانون و قاعده به خود گرفته اند.چرا؟برای اینکه خیلی از ما یاد نگرفتیم که نباید هر چیزی را همین جوری و بدون دلیل قبول کنیم.یاد نگرفتیم در خصوص هر چیزی کمی فکر کنیم و بعد قبول کنیم.یک زمانی مسئولیت داشتم برگه هایی که جنبه حقوقی داشت و به عنوان تضمین از کارکنان اداره گرفته می شد را به آنها بدهم تا امضاء کنند.شاید باور نکنید از هر ده نفر،فقط دو سه نفر پرسیدند که این برگه برای چیست و چرا باید آن را امضاء بزنند.از هر ده نفر،فقط یک نفر متن داخل برگه را با دقت خواند و بعد برگه را امضاء زد.چرا؟
به عنوان مثال:تا حالا پرسیده اید چرا دوچرخه ها آینه بغل ندارند؟مگر رانندگی با دوچرخه از رانندگی با موتور کم اهمیت تر و کم خطرتر است؟تا حالا پرسیده اید چرا باید کیسه های سیمان و گچ پنجاه کیلویی باشند؟اصلاً چه کسی گفته است باید پنجاه کیلویی باشند؟آیا اگر این کیسه ها بیست کیلویی بود،آن کارگری که باید آنها را جابجا کند،کمتر خسته نمی شد؟آیا اگر کیسه های گچ و سیمان بیست کیلویی بود،اسراف آنها در مصارف محدود خانگی کمتر نمی شد؟تا حالا پرسیده اید چرا اگر شما صد میلیون در بانک بگذارید،بانک آن را به راحتی از شما می گیرد و به ازای آن،به جز یک دفترچه یا یک کارت که هیچ ارزش ریالی خاصی ندارد،چیزی به شما نمی دهد ولی اگر قرار باشد ده میلیون به شما وام بدهد،یک تا دو برابر از شما چک یا سفته به عنوان تضمین می گیرد با آن همه ضامن و امضاء و مخمصه؟تا حالا پرسیده اید چرا معلّم ها برای بهبود وضع حقوقشان جلوی مجلس تحصن می کنند؟یعنی حقوق و درآمد مشاغل دیگر به قدر کافی پاسخگو است؟تا حالا پرسیده اید مغازه دارها فضای جلوی مغازه شان را بر چه اساسی-با چیدن اجناس و یا گذاشتن مانع-به تملک خود در می آورند؟تا حالا پرسیده اید چرا در ایران هر کس ساختمانی می سازد از هر نوع مصالحی و نمایی که بخواهد می تواند استفاده کند و اصلاً هارمونی و انضباظ شهری اهمیتی ندارد؟تا حالا پرسیده اید چرا هر کس که درس نمی خواند می رود مکانیک، بنّا،گچ کار،سنگ کار،سیمان کار و امثالهم می شود؟مگر این شغل ها کم اهمیت دارند که برای اشتغال در آن نیازی به هیچگونه سواد و تحصیلی نیست؟و خیلی از سوال های دیگر که اینجا جای آن نیست؟
تا زمانی که با آنچه وجود دارد کنار بیاییم و سوالی نپرسیم،کلیشه ها و قاعده ها و قانون های بیهوده و بی مصرف، وجود خواهند داشت.تا سوالی پرسیده نشود،پاسخگو و پاسخی نیز یافت نخواهد شد.
خیلی از ابداعات و اختراعات و کارهای خلّاقانه نطفه شان تنها با یک سوال منعقد شده است.یاد بگیریم و یاد بدهیم که بیشتر بپرسیم و بیشتر به دنبال پاسخگو و پاسخ باشیم.
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن می نویسد:
اکنون باید ببینیم با این سیل مدرک به دست،چه میخواهیم بکنیم؟آنچه نگرانکننده است،دو چیز است:یکی اینکه جوانان ما کمتر سؤال دارند و کنجکاو هستند.دوم اینکه در دوران مدرسه عادت به فکر کردن در آنها رسوخ داده نشده است.بیشتر اوقات به دنبال کلیشهها هستند.چه در مدرسه و چه در دانشگاه.
آنچه برای ایجاد شادابی جامعه لازم است،اندیشه آزاد است.اندیشه آزاد از طریق مطالعه و بحث و گفتوگو و برخورد عقاید ایجاد میشود.اما تیراژ کتاب که معیار مهمی است،حرف دیگری میزند.آموزش در ایران،تعبدی بوده است و آموزش تحلیلی که متکی بر سؤال باشد،بسیار ضعیف بوده و این درآینده نگرانیهای بیشتری به وجود میآورد.(متن کامل نوشته ایشان را می توانید از اینجا بخوانید)
سه مطلب قبلیم:
این غزل زیبای مولوی را بخوانید و با صدای مرحوم شاملو گوش دهید:
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم/در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من/به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی/که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی/مرو به خشک که دریای با صفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو/بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند/که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند/که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت/نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست/وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
اندیشهی پرسیدن از پذیرفتهشدهترین پیشفرض و عرفها.
همش از خدا سوال می کردم.الانم همین جوریم البته جوری کسی نفهمه از سوال علمی ،اخلاقی بگیر تا .......
ما ملتی هستیم که معمولا هیچ سوالی در طول سال بلکه در طول عمر از خودمان نمی پرسیم. ما اصلا سوال کردن بلد نیستیم. آنقدر که فحش دادن و تیکه انداختن و جوک ساختن آموخته ایم سوال کردن نیاموخته ایم. ما غیر از سوال کردن در باره آخرین مدل پراید و ال نود و سوال در باره آخرین قیمت کاشت مو و جراحی بینی و پرسش در باره نرخ برنج ایرانی و هندی و چگونگی گرفتن ویزای کانادا سوال دیگری برای پرسیدن نداریم یا بلد نیستیم. پرسش های مهم و متعالی بلد نیستیم. پرسشهایی مثل اینکه من چگونه می توانم پرواز کنم و چگونه به آرامش برسم و من چکار کنم از اینکه هستم بهتر شوم. چکار کنم که بیشتر تولید و کمتر مصرف کنم چکار کنم که از درجه منهای گوسفند به درجه انسان بودن ترقی پیدا کنم و از مرحله خور و خواب و شهوت یک پله بالاتر بروم. چکار کنم که شیادان و خرافه سازان سوارم نشوند و مغزم را به بازی نگیرند. چکار کنم که همسر و فرزندانم با اخلاق گند من افسرده نشوند و با تکرار نصیحت های بی مورد مثل عالمان بی عمل روح آنها را سوهان نکشم. چکار کنم که ...
خدا رو شکر خوبم.امیداورم حال شما هم خوب باشه.
از خوندن نظر مفصلتون واقعاً لذت بردم.یادم افتاد که زمان کودکی اصلاً بزرگترها نمی ذاشتن ما حرف بزنیم.چه برسه به این که بخواهیم با سوال کردن چیزی رو به چالش بکشیم.انگار یه جوری بی ادبی بود.شاید یکی از علت هایی که هنوزم از سوال پرسیدن می ترسیم،همون آموزش های غلط و جبری زمون کودکیمون باشه.چون نسل جدید راحت تر حرفشون رو می زنن و سوالاتشون رو می پرسن و فکر می کنم همینم باعث شده که خلّاق تر باشن.
آقا دم شما گرم از بابت همراهی های خوبتون.
سلامت باشید.ان شاءالله
سلام
چقدر این نوشته را دوست داشتم، واقعاً عرض می کنم که حالم خوب شد. البته که در بهبود خواهیم کوشید و سوالهای بیشتر خواهیم پرسید. (روح معلم ادبیاتم شاد با این جمله بندیها)
اما به نظرم هر کسی به وابستهی انسان بودن و البته محدود بودن، روی تعداد کمی موضوع قدرت تمرکز و در نهایت سوال دارد، یعنی تمام سوالات ذکر شده در بالا الزاماً برای من به عنوان یک فرد در جامعه نیست، کیسه سیمان شاید هیچ وقت در محدودهی کاری و زندگی من نباشد و دلیلی هم ندارد چنین سوالی بپرسم، درسته؟
+20
موفق باشید
مرسی از نوشته خوبتون.
اکثر مردم در روزمرگی غرق شدند و این گونه سوال های مهم دیگر دغدغه شان نیست؛ شاید اگر بچه بودند برایشان تصویر خودشان در آینه هم عجیب بود ولی هرچه گذشت به این مسائل عادت کردند. هر چقدر که در مسائل روزمره غرق شوند تصویری که از خودشان دارند کدر تر میشود و خودشان را گم میکنند و در زندگی سرگردان میشوند.
پاینده باشید.
چقدر زیبا نوشتید.
تا سوالی پرسیده نشود،پاسخگو و پاسخی نیز یافت نخواهد شد.