مهدی آذر یزدی خالق "کتابهای خوب برای بچه های خوب"،آخرین سالهای زندگی اش را تک و تنها در یک خانه کاهگلی و در اتاقی کاهگلی که کتاب از سر و کولش بالا می رفت،زندگی می کرد.او حالش فقط با کتاب خواندن و نوشتن کتاب خوب می شد.
کسی که سرش در کتاب است مگر در و دیوار و زر و زیور زندگی برایش اهمیتی دارد که برای او داشته باشد؟ هرگز ازدواج نکرد.و همان بهتر که کسی که با کتاب و نوشتن عجین است هرگز ازدواج نکند تا هر روز سرکوفت بشنود که"همه چیزت شده این لامصب!"
سال 1388،مهدی آذر يزدی در حال عبور از كوچه با يك موتور سوار تصادف كرد و رهسپار بیمارستان شد و در سن 87 سالگی به رحمت خدا رفت.خدایش بیامرزد.
مگر نویسنده برای کشورش فایده ای دارد که حلوا حلوایش کنند.هر چه نعمت است باید به پای دلّال و اختلاس گر ریخته شود که دلشان به حال این مملکت می سوزد!
در کشوری که کسی کتاب نمی خواند و کتابخوان تمسخر می شود و تیراژ کتاب در آن به زیر صد عدد هم رسیده است و مردمش اینقدر که به "لباس زیر" اهمیت می دهند،به "کتاب" اهمیت نمی دهند،نویسنده باید گرسنگی بکشد و در تب نداری بسوزد تا بمیرد.حقش است.چشمش کور و دندش نرم،می خواست نویسنده نشود!
مرحوم آذر یزدی در فیلم زیر از کودکی اش می گوید که چقدر عطش کتاب خواندن داشته است و اینکه لذتی بالاتر از کتاب خواندن را تجربه نکرده است:
در فیلم زیر دعا می کند که خدا بچه ها را زیاد کند تا کتابهای او را بخوانند...ولی خدا بچه های فوتبالیست را زیاد می کند نه بچه های کتاب خوان را!
آدم عاقل هرگز کتاب نمی خواند.چون کتاب فضای حقیقی است و از آنجا که حقیقت مانند ته خیار تلخ است،کنار آمدن با حقیقت بسیار سخت و هلاک کننده است.
بروید سراغ فضای مجازی و عمرتان را صرف آن کنید و دلتان را شاد کنید.بروید جراح زیبایی شوید و اندام دلخواه مردم را بزرگ کنید و ثروتمند شوید.بروید فوتبالیست شوید و یک شبه ره صد ساله را طی کنید.بروید اختلاس کنید،کلاهبرداری کنید و اینگونه جان سالم و مال زیاد به در ببرید.بروید...!
چند نکته در مورد"چالش حال خوبتو با من تقسیم کن":
دو مطلب قبلیم: