بابای عزیرم!
مامان خوبم!
دایی همیشه خندانم!
عموی همیشه شاکیم!
عمه ی مهربانم!
خاله ی دلسوزم!
یادتونه بچه که بودم وقتی یه بلایی سرم می اومد و می زدم زیر گریه،برای اینکه آرومم کنین،بهم می گفتین:
«بزرگ شی یادت می ره؟»
پس چی شد؟!
مگه الان بزرگ نشدم؟چرا هیچ کدوم از اونا یادم نرفت؟!
شایدم شما درست می گفتین!
مشکل از منه؛
من هنوز بزرگ نشدم!
فقط مثله آدم بزرگا ریش و پشم درآوردم!
فقط مثله آدم بزرگا الکی قد کشیدم؟
ای خدای بزرگ!
چرا من بزرگ نمی شم تا خیلی چیزا یادم بره؟!
آهان...راستی!
خدا جون تو چون خیلی بزرگی،یادت می ره؟
کارهای بد ما رو!
سه مطلب قبلم: